گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد دوازدهم
سوره كهف


مقدمه
ايـن سـوره 110 آيـه اسـت كـه تـمـام آن - بـجـز يـك آيـه - (آيـه 28) در مـكـه نازل شده است
فضيلت سوره كهف
در فـضـيـلت ايـن سوره روايات بسيارى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه اهلبيت نقل شده كه اهميت فوق العاده محتواى آن را بيان مى كند از جمله :
1 - پـيـامـبـر فـرمـود: آيا سوره اى را به شما معرفى كنم كه هفتاد هزار فرشته بهنگام نـزولش آنـرا بـدرقه كردند و عظمتش آسمان و زمين را پر كرد ياران عرض كردند آرى ؟ فـرمـود: آن سـوره كـهف است هر كس آنرا روز جمعه بخواند خداوند تا جمعه ديگر او را مى آمـرزد (و طبق روايتى او را از گناه حفظ مى كند)... و به او نورى مى بخشد كه به آسمان مى تابد و از فتنه دجال محفوظ خواهد ماند.
2 - در حـديـث ديـگـرى از پـيـامـبـر مـى خـوانـيـم : هـر كـس 10 آيـه از اول سـوره كـهـف را حـفـظ كـنـد (دجـال ) به او زيانى نمى رساند و كسى كه آيات آخر سوره را حفظ كند نور و روشنائى براى او در قيامت خواهد بود.
3 - از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : كـسى كه در هر شب جمعه سوره كهف را بـخـوانـد شـهـيد از دنيا مى رود، و با شهداء مبعوث مى شود و در روز قيامت در صف شهداء قرار مى گيرد.
بـارها گفته ايم عظمت سوره هاى قرآن و آثار معنوى و بركات اخلاقيش بخاطر محتواى آن يعنى ايمان و عمل به آن است .
و از آنجا كه يكى از مهمترين بخشهاى اين سوره داستان قيام جمعى از جوانان با شخصيت ، بـر ضـد طـاغـوت و دجـال زمان خود بود، قيامى كه جان آنها را بخطر افكند و تا سر حد مرگ پيش رفتند، اما خدا آنها را حفظ كرد، توجه به اين واقعيت مى تواند نور ايمان را در دلهـاى آمـاده شـعـله ور سـازد و او را در بـرابـر گـنـاهـان و وسـوسـه دجـالان و حل شدن در محيط فاسد حفظ كند.
تـوصـيـفـهـاى تكان دهنده اى كه از مجازاتهاى دوزخ در آيات اين سوره بچشم مى خورد، و هـمـچـنين سرنوشت شومى كه در انتظار مستكبران است . و در آيات اين سوره انعكاس وسيع يـافـتـه ، و تـوجـه بـه عـلم بـى پـايـان خـدا كـه در ضـمـن مـثـال جـالبـى در ايـن سـوره مـنـعـكـس اسـت هـمـگـى مـى تـوانـد ايـن اثـر را تكميل نمايد.
انسان را از فتنه هاى شياطين حفظ كند، نور پاكى و عصمت در قلب او بيفشاند و سرانجام با شهدايش محشور كند.
محتواى سوره كهف
ايـن سـوره بـا حـمـد و سـتـايـش خـداونـد آغـاز مـى شـود، و بـا تـوحـيـد و ايـمـان و عمل صالح پايان مى يابد.
مـحـتـواى اين سوره همچون ساير سوره هاى (مكى ) بيشتر بيان مبدء و معاد و بشارت و انـذار اسـت ، و نيز به مساله مهمى كه مسلمانان در آن روزها سخت به آن نياز داشتند اشاره مى كند، و آن اينكه يك اقليت هر چند كوچك باشد، در برابر يك اكثريت هر چند ظاهرا قوى و نـيـرومـنـد بـاشـنـد نـبـايـد تـسـليـم گـردد، و در فـسـاد مـحـيـط حل شود، بلكه همچون گروه كوچك اصحاب كهف بايد حساب خودشان را از محيط فاسد جدا كنند، و بر ضد آن قيام نمايند.
آن روز كه توانائى دارند به مبارزه ادامه دهند و در صورت عدم توانائى ، هجرت نمايند.
همچنين از جمله داستانهاى اين سوره ، داستان دو نفر است كه يكى بسيار ثروتمند و مرفه امـا بـى ايمان و ديگرى فقير و تهيدست اما مومن بود، ولى او هرگز عزت و شرف خود را در برابر آن فرد بى ايمان از دست نداد، و تا آنجا كه مى توانست او را نصيحت و ارشاد كرد و سرانجام اعلام بيزارى نمود و پيروزى هم با او بود.
تـا مـؤ منان در شرائطى همچون آغاز دعوت پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بدانند اگـر ثـروتـمـندان بى ايمان جنب و جوشى دارند موقت است و خاموش شدنى همانند فقر و تنگدستى افراد باايمان .
بخش ديگرى از اين سوره به داستان موسى و خضر (هر چند نام خضر در اين سوره نيامده اسـت ) اشـاره مـى كـنـد كه چگونه موسى (عليه السلام ) در برابر كارهائى كه ظاهر آن زنـنـده بـود امـا بـاطـنـش پـر مـصـلحـت نـتـوانـسـت صـبر و حوصله بخرج دهد، ولى پس از توضيحات خضر به عمق مسائل كاملا آگاه شد و از بيتابى خود پشيمان گشت .
اين نيز درسى است براى همه ، تا به ظواهر حوادث و رويدادها ننگرند، و بدانند در زير اين ظواهر باطنى است بسيار عميق و پر معنى .
بخش ديگرى از اين سوره ماجراى ذوالقرنين را شرح مى دهد كه چگونه شرق و غرب عالم را پـيـمـود، و با اقوام گوناگونى كه سنن و آداب بسيار متفاوتى داشتند روبرو شد، و سـرانـجـام بـا كـمـك گـروهـى از مـردم بـه مـقابله با توطئه (ياجوج ) و (ماجوج ) بـرخـاسـت و سـدى آهـنـيـن بـر سـر راه آنـهـا كـشـيـد، و نـفـوذشـان را قـطـع كـرد (شـرح كـامـل هـمـه اينها به خواست خدا بعدا خواهد آمد) تا مسلمانان با بينش وسيعتر خود را براى نـفوذ در شرق و غرب جهان آماده سازند و براى مبارزه با (ياءجوجها) و (ماءجوجها) دست اتحاد بهم دهند!.
جالب اينكه در اين سوره به سه داستان اشاره شده (داستان اصحاب كهف داستان موسى و خـضـر و داسـتـان ذوالقـرنـيـن ) كـه بر خلاف غالب داستانهاى قرآن در هيچ جاى ديگر از قـرآن سـخنى از اينها به ميان نيامده است (تنها در سوره انبياء آيه 96 به مسئله ياجوج و ماجوج بدون ذكر نام ذوالقرنين اشاره شده است ) و اين يكى از ويژگيهاى اين سوره است .
و بـه هـر حـال محتوايش از هر نظر پر بار، و تربيت كننده مى باشد.
آيه و ترجمه




بسم الله الرحمن الرحيم


الحمدلله الذى انزل على عبده الكتاب و لم يجعل له عوجا (1)
قـيـمـا ليـنـذر بـاسـا شـديـدا مـن لدنه و يبشر المومنين الذين يعملون الصلحت ان لهم اجرا حسنا (2)
ماكثين فيه ابدا (3)
و ينذر الذين قالوا اتخذ الله ولدا (4)
ما لهم به من علم و لا لابائهم كبرت كلمة تخرج من افواههم ان يقولون الا كذبا (5)



ترجمه :

به نام خداوند بخشنده بخشايگر
1 - حـمـد مـخـصـوص خـدائى اسـت كـه ايـن كـتاب (آسمانى ) را بر بنده (برگزيده اش ) نازل كرد و هيچگونه كژى در آن قرار ندارد.
2 - كتابى كه ثابت و مستقيم و نگاهبان كتب ديگر است ، تا (بدكاران را) از عذاب شديد او بترساند، و مؤ منان را كه عمل صالح انجام مى دهند بشارت دهد كه پاداش نيكوئى براى آنهاست .
3 - (همان بهشت برين كه ) جاودانه در آن خواهند ماند.
4 - و (نيز) آنها را كه گفتند خداوند فرزندى (براى خود) انتخاب كرده انذار كند.
5 - نـه آنها (هرگز) به اين سخن يقين دارند و نه پدرانشان ، سخن بزرگى از دهانشان خارج مى شود، آنها مسلما دروغ مى گويند.
تفسير:
آغاز با نام خدا و قرآن
سوره كهف همچون بعضى ديگر از سوره هاى قرآن با حمد و ستايش خداوند آغاز شده است ، و از آنجا كه حمد و ستايش ‍ بخاطر كار يا صفت مهم و شايسته اى است در اينجا ستايش را در بـرابـر نـزول قـرآن كـه خـالى از هـر گـونه اعوجاج و كژى است بيان مى كند، و مى گويد:
(حـمـد خـدائيـرا كـه ايـن كـتـاب آسـمـانـى را بـر بـنـده اش نـازل كـرد، و هـيـچـگـونـه اعـوجـاج و كـژى در آن قـرار نـداد) (الحـمـد لله الذى انزل على عبده الكتاب و لم يجعل له عوجا).
(كـتـابـى كـه ثـابـت و پـابـرجـا، مـعـتـدل و مـستقيم ، و هم برپا دارنده جامعه انسانى و پاسدار ساير كتب آسمانى است ) (قيما).
(تا بدكاران و تيره دلان را از عذاب شديدى كه از ناحيه خدا است بترساند)
(لينذر باءسا شديدا من لدنه ).
و مؤ منان راستين را كه پيوسته عمل صالح انجام مى دهند بشارت دهد كه پاداش بزرگ و نيكوئى در انتظار آنها است (و يبشر المؤ منين الذين يعملون الصالحات ان لهم اجرا حسنا).
اجر و پاداشى كه جاودانى است و تا ابد در آن خواهند ماند (ماكثين فيه ابدا).
سـپـس بـيكى از انحرافات عمومى مخالفان ، اعم از نصارا و يهود و مشركان ، اشاره كرده مى گويد: ديگر از هدفهاى اين كتاب آسمانى آن است كه پيامبر بوسيله آن كسانى را كه براى خدا فرزند قائل شدند انذار كند (و ينذر الذين قالوا اتخذ الله ولدا).
هـم مـسـيـحيان را بخاطر اعتقاد به اينكه مسيح فرزند خدا است ، و هم يهود را بخاطر اعتقاد بـه فـرزنـدى عزير و هم مشركان را بخاطر اينكه فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند هشدار دهد.
سـپـس به يك اصل اساسى براى ابطال اينگونه ادعاهاى پوچ و بى اساس پرداخته مى گـويد: آنها هيچگونه علم و يقين به اين سخن ندارند، و اگر از پدرانشان تقليد مى كنند آنها نيز چنين بودند (ما لهم به من علم و لا لابائهم ) اما سخن بسيار بزرگ و وحشتناكى از دهان آنها خارج ميشود. (كبرت كلمة تخرج من افواههم ).
خدا و جسم بودن ؟ خدا و فرزند داشتن ؟ خدا و نيازهاى مادى ؟ و بالاخره خدا و محدود بودن ؟ چه سخنان وحشتناكى ؟! ...
آرى اينها فقط دروغ مى گويند (ان يقولون الا كذبا)
نكته ها:
1 - آغاز سوره با حمد خدا.
پـنـج سـوره از سـوره هـاى قـرآن بـا الحـمد لله شروع شده ، و در اين پنج سوره پس از سـتـايـش خـداونـد مـسـئله آفـريـنـش آسمانها و زمين (يا مالكيت آسمانها و زمين ) و يا تربيت جـهـانـيـان آمـده اسـت ، جـز در سـوره مـورد بـحـث كـه نـزول قـرآن بـر پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در دنبال اين ستايش قرار گرفته است .
در حـقيقت در آن چهار سوره (سوره انعام - سبا - فاطر - حمد) سخن از كتاب تكوين به ميان آمـده ولى در سـوره كـهف كه مورد بحث است سخن از كتاب تدوين است ، و مى دانيم هر يك از ايـن دو كـتـاب يـعـنـى قرآن و جهان آفرينش مكمل ديگرى است ، و اين تعبير نيز بيانگر آن است كه قرآن وزنى دارد همچون وزن مجموعه آفرينش و نعمتى است همسان نعمت جهان هستى ! و اصـولا مـسـاله تربيت جهانيان كه در جمله الحمد لله رب العالمين آمده است بدون بهره گيرى از اين كتاب بزرگ آسمانى ممكن نيست .
2 - كتابى پابرجا و مستقيم و نگاهبان
قـيـم (بـر وزن سـيـد) از مـاده قـيـام گـرفـته شده و در اينجا به معنى پابرجا و ثابت و اسـتـوار اسـت ، و عـلاوه بـر آن بـرپـادارنـده و حـافظ و پاسدار كتب ديگر است . و در عين حال معنى اعتدال و استقامت و خالى بودن از هر گونه اعوجاج و كژى را نيز مى رساند.
اين كلمه كه به عنوان وصفى براى قرآن ، بعد از توصيف به عدم اعوجاج
در آيـات فـوق آمـده اسـت هـم تـاكـيـدى اسـت بـر اسـتـقـامـت و اعـتـدال قـرآن و خـالى بـودن از هـر گونه ضد و نقيض ، و هم اشاره اى است به جاودانى بودن اين كتاب بزرگ آسمانى و هم الگو بودن براى حفظ اصالتها و اصلاح كژيها و پاسدارى از احكام خداوند و عدالت و فضيلت بشر.
ايـن صـفـت (قـيـم ) در واقـع اشـتـقـاقـى است از صفت قيوميت پروردگار كه به مقتضاى آن خـداونـد حـافـظ و نـگـاهبان همه موجودات و اشياء جهان است ، ما به تو قائم چو تو قائم بذات !
قرآن كه كلام خدا است نيز همين حال را دارد.
قابل توجه اينكه توصيف به قيم در آيات قرآن كرارا در مورد آئين اسلام آمده است و حتى بـه پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داده شده است كه خود را هماهنگ با دين قيم و صاف و مستقيم سازد (فاقم وجهك للدين القيم ) (آيه 43 روم ).
آنچه در بالا در تفسير قيم گفته شد معنى جامعى است كه تفسيرهاى مختلفى را كه مفسران گـفته اند همه را در برمى گيرد: چه اينكه بعضى آنرا به معنى كتابى كه هرگز نسخ نـمـيـشـود تـفـسـيـر كـرده انـد، و بـعـضـى به معنى حافظ كتب پيشين ، و بعضى به معنى بـرپادارنده امور دين ، و بعضى به معنى كتابى كه در آن اختلاف و تناقض نيست ، ولى همه اين معانى در آن مفهوم جامع كه گفتيم جمع است .
بـعـضـى از مفسران جمله لم يجعل له عوجا را به معنى فصاحت الفاظ قرآن دانسته اند، در حـالى كـه قـيـمـا را بـه مـعـنـى بـلاغـت و اسـتـقـامـت مـحـتـواى آن گـرفـتـه انـد ولى دليـل روشـنى بر اين تفاوت در دست نيست ، و بيشتر به نظر مى رسد كه اين دو، تاكيد يـكـديـگـر بـاشـد، بـا ايـن تفاوت كه قيم مفهوم گسترده ترى دارد يعنى علاوه بر مفهوم استقامت ذاتى مفهوم پاسدارى و اصلاح و نگهدارى
ديگران را نيز دربرمى گيرد.
3 - در آيـات فـوق پـس از ذكـر مـسـئله انذار بطور وسيع و مطلق ، انذار نسبت به كسانى بـيـان شـده كـه مـخـصـوصـا بـراى خـدا فـرزندى قائل شده اند، اين نشان مى دهد كه اين انحراف اهميت خاصى دارد.
ايـن انـحـراف اعـتـقادى همان طورى كه در بالا گفتيم مخصوص مسيحيان نيست بلكه يهود و مـشـركـان هـم در آن شـريـك بـودنـد، و تـقـريـبـا يـك اعـتـقـاد عـمـومـى در مـحـيـط نـزول قـرآن بـه شـمـار مـى رفت ، و مى دانيم چنين عقدهاى روح توحيد را بكلى از ميان مى بـرد، خـدا را در سـرحـد مـوجـودات مادى و جسمانى قرار مى دهد، و داراى عواطف و احساسات بـشـرى ، و بـراى او شـبـيـه و شـريك قائل مى شود، و او را نيازمند مى شمرد، و به همين دليل مخصوصا روى اين مطلب انگشت گذارده شده است .
در سـوره يـونـس آيـه 68 مـيـخـوانـيـم قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه هو الغنى آنها گفتند خداوند براى خود فرزندى انتخاب كرده در حالى كه او غنى و بى - نياز است .
و در سـوره مـريـم آيه 88 تا 91 ميخوانيم : و قالوا اتخذ الرحمن ولدا لقد جئتم شيئا ادا، تـكـاد السـمـوات يـتـفـطـرن مـنـه و تـنـشـق الارض ‍ و تـخـر الجـبـال هـدا ان دعـوا للرحـمـن ولدا: آنـهـا گـفـتند خداوند فرزندى انتخاب كرده است ، شما سخنى بسيار ناموزون و سخت و سنگين آورده ايد. نزديك است آسمانها از هم بشكافد و زمين پـاره شـود و كـوهـهـا فـرو ريـزنـد، چـرا كـه بـراى خـدا فـرزنـدى قائل شده اند .
اين تعبير فوق العاده شديد دليل بر آن است كه عواقب شوم اين اعتقاد ناموزون
بـسـيـار وسـيـع و گـسـتـرده مى باشد، و در واقع چنين است چرا كه نتيجه آن خدا را از اوج عظمتش فرود آوردن و در سرحد موجودات پست مادى قرار دادن است .
4 - ادعـاى بدون دليل - بررسى اعتقادات انحرافى نشان مى دهد كه غالب آنها از ادعاهاى بـى دليل سرچشمه گرفته كه گاهى به صورت يك شعار كاذب از ناحيه كسى ابراز مـيـشـد و ديـگـران دنـبـال آنـرا مـى گـرفـتـنـد، و يـا به صورت سنت نياكان از نسلى به نـسـل ديـگـر انـتـقـال مـى يـافـت ، قـرآن ضـمـنـا بـه مـا مـى آمـوزد كـه در هـمـه حال از ادعاهاى بى دليل جدا به پرهيزيم از هر كس و مربوط به هر كس باشد.
در آيـات فـوق خـداونـد چـنين كارى را بزرگ و وحشتناك شمرده ، و آن را سرچشمه كذب و دروغ معرفى كرده است .
ايـن اصـلى اسـت كـه اگـر مـسـلمـانـان در هـمـه زنـدگـى خود از آن پيروى كنند يعنى بى دليـل چـيـزى نگويند، بى دليل چيزى نپذيرند، و اعتنائى به شايعات و ادعاهاى عارى از دليل نكنند بسيارى از نابسامانيهاشان سامان مى يابد.
5 - عـمـل صـالح يـك بـرنـامه مستمر - در آيات فوق هنگامى كه سخن از مؤ منان مى گويد عـمـل صـالح را بـه عـنـوان يـك بـرنـامـه مـسـتـمـر آنـهـا بـيـان مى كند، زيرا جمله يعملون الصـالحـات فـعـل مـضـارع اسـت و مـى دانـيـم فـعـل مـضـارع دليل بر استمرار است .
در حـقـيـقـت بـايـد چـنـيـن بـاشـد، زيـرا انـجام يك يا چند كار خير ممكن است تصادفا يا به عـلل خـاصـى از هـر كـس صـورت گـيـرد، و هـرگـز دليل بر ايمان راستين
نـيـسـت ، آنـچـه دليـل ايـمـان راسـتـيـن اسـت اسـتـمـرار در عمل صالح است .
6 - آخـريـن سـخـن در ايـنـجـا ايـنـكـه قـرآن در آيـات فـوق وقـتـى مـى خـواهـد نـزول ايـن كـتاب آسمانى را بيان كند مى گويد شكر خدائى را كه اين كتاب را بر بنده اش نـازل كـرد و اين دليل بر آن است كه تعبير به بنده پرافتخارترين و باشكوهترين توصيفى است كه ممكن است از يك انسان شود، انسانى كه راستى بنده خدا باشد، همه چيز خود را متعلق به او بداند، چشم بر امر و گوش بر فرمانش ‍ دارد، به غير او نينديشد و جز راه او را نرود، و افتخارش اين باشد كه بنده پاكباز او است .
آيه و ترجمه


فلعلك باخع نفسك على ءاثارهم إ ن لم يؤ منوا بهذا الحديث أ سفا (6)
إ نا جعلنا ما على الا رض زينة لها لنبلوهم أ يهم أ حسن عملا (7)
و إ نا لجاعلون ما عليها صعيدا جرزا (8)




ترجمه :

6 - گـوئى مـى خـواهـى خـود را از غـم و انـدوه بـخـاطـر اعمال آنها هلاك كنى ، اگر آنها به اين گفتار ايمان نياورند.
7 - مـا آنـچـه را روى زمـيـن اسـت زينت آن قرار داديم ، تا آنها را بيازمائيم كدامينشان بهتر عمل مى كنند؟
8 - (ولى ايـن زرق و بـرقـهـا پـايـدار نـيـسـت و مـا (سرانجام ) قشر روى زمين را خاك بى گياهى قرار مى دهيم .
تفسير:
غصه مخور جهان ميدان آزمايش است
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشته سخن از رسالت و رهبرى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) بـود، در نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحـث بـه يـكـى از مـهمترين شرائط رهبرى كه همان دلسـوزى نـسـبـت به امت است اشاره كرده مى گويد: گوئى تو مى خواهى جان خود را بر بـاد دهـى و خـويـشـتـن را از شدت اندوه هلاك كنى كه چرا آنها به اين كتاب آسمانى ايمان نمى آورند؟ (فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤ منوا بهذا الحديث اسفا)
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - بـاخـع از مـاده بخع (بر وزن نخل ) به معنى هلاك كردن خويشتن از شدت غم و اندوه و به تعبير ديگر دقمرگ نمودن است .
2 - كلمه اسفا كه شدت غم و اندوه را ميرساند تاكيدى است بر اين موضوع .
3 - آثـار جمع اثر در اصل به معنى جاى پا است ، ولى به هر علامتى از چيزى باقى مى ماند اثر گفته مى شود.
انـتـخاب اين تعبير در آيات فوق ، اشاره به نكته لطيفى است و آن اينكه گاهى انسان از جـائى مـى رود، چـون مـاجـرا تـازه اسـت آثـار او بـاقـى مـى مـانـد ولى هـنـگـامـى كـه طـول كـشيد، آثار هم محو مى شود، يعنى تو آنقدر از عدم ايمان آنها ناراحتى كه حتى پيش از محو شدن آثار آنها مى خواهى خود را از غصه هلاك كنى .
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از آثار، اعمال و رفتار آنها بوده باشد.
4 - تعبير به حديث در مورد قرآن ، اشاره به نوآوريهاى اين كتاب بزرگ آسمانى است ، يعنى آنها حداقل اين مقدار به خود زحمت نمى دادند كه اين كتاب تازه را با محتواى جديدى كـه داشـت مـورد بـررسى قرار دهند، و اين دليل بر نهايت بيخبرى است كه انسان از كنار چنين موضوع مهم تازهاى بى تفاوت بگذرد.
5 - دلسوزى فوق العاده رهبران الهى
از آيات قرآن و تواريخ به خوبى استفاده مى شود كه رهبران الهى بيش از آنچه تصور شود از گمراهى مردم رنج مى بردند، به ايمان آنها عشق مى ورزيدند، از اينكه مى ديدند تـشـنـه كـامـانـى در كـنـار چـشـمه آب زلال نشسته اند و از تشنگى فرياد مى كشند ناراحت بودند اشك مى ريختند، دعا مى كردند، شب و روز تلاش و كوشش
داشـتند، در نهان و آشكار تبليغ مى كردند، در خلوت و اجتماع فرياد مى زدند، و از اينكه مردم راه روشن و راست را گذارده ، به بيراهه مى رفتند غصه مى خوردند، غصهاى جانكاه كه گاهى آنها را تا سرحد مرگ پيش مى برد!
و راسـتـى تـا چـنـيـن نـبـاشـد رهبرى در مفهوم عميقش پياده نخواهد شد! گاه اين حالت اندوه بـقدرى شديد مى شد كه جان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به خطر مى افتاد و خدا او را دلدارى مى داد.
در سـوره شـعـراء آيـه 3 و 4 مـى خـوانـيـم لعـلك بـاخـع نـفـسـك الا يـكونوا مؤ منين ان نشا نـنـزل عليهم من السماء آية فظلت اعناقهم لها خاضعين : گوئى ميخواهى خود را هلاك كنى كه چرا اينها ايمان نمى آورند، غم مخور ما آنها را آزاد قرار داده ايم و اگر بخواهيم آيهاى از آسمان فرو مى فرستيم كه گردنهايشان بى اختيار در برابر آن فرود آيد.
آيـه بـعـد تـرسـيـمـى از وضـع ايـن جـهـان بـه عـنـوان يك ميدان آزمايش براى انسانها، و توضيحى براى خط سير انسان در اين مسير است .
نـخـسـت مـى گـويـد: ما آنچه را روى زمين است زينت آن قرار داديم (انا جعلنا ما على الارض زينة لها).
جـهـانـى پـر زرق و بـرق سـاخـتـيـم كـه هـر گـوشـهـاى از آن دل مى برد، ديدگانرا به خود مشغول مى دارد، و انگيزههاى مختلف را در درون آدمى بيدار مـى كـنـد، تـا در كـشـاكـش ايـن انـگـيزهها و درخشش اين زرق و برقها و چهرههاى دلانگيز و دلربا، انسان بر كرسى آزمايش قرار گيرد و ميزان قدرت ايمان و نيروى اراده و معنويت و فضيلت خود را به نمايش بگذارد.
لذا بـلافـاصـله اضـافـه مـى كـنـد تـا آنـهـا را بـيـازمـائيـم كـدامـيـنـشـان بـهـتـر عمل مى كنند؟ (لنبلوهم ايهم احسن عملا) .
بـعـضى از مفسرين خواسته اند مفهوم ما على الارض را محدود به علماء و يا خصوص مردان كـنـند و بگويند زينت زمين اينها هستند، در صورتى كه اين كلمه مفهوم وسيعى دارد كه همه موجودات روى زمين را شامل مى شود.
جالب اينكه تعبير به احسن عملا شده ، نه اكثر عملا، اشاره به اينكه آنچه در پيشگاه خدا ارزش دارد حسن عمل و كيفيت عالى آن است ، نه فزونى و كثرت و كميت و تعداد آن .
بـه هـر حـال ايـن هشدارى است به همه انسانها و همه مسلمانها كه در اين ميدان آزمايش الهى فريب زرق و برقها را نخورند. و بجاى آنكه به اين مظاهر فريبنده دلبستگى پيدا كنند به حسن عمل بينديشند.
سپس مى گويد: اينها پايدار نيست و سرانجام محو و نابود خواهد شد، ما همه آنچه را روى زمـيـن اسـت از مـيـان خـواهـيـم بـرد و صـفحه زمين را، خاك بى گياهى قرار خواهيم داد (و انا لجاعلون ما عليها صعيدا جرزا).
صـعـيـد از مـاده صـعـود در ايـنجا به معنى صفحه روى زمين است ، صفحه اى كه در آن خاك كاملا نمايان باشد.
و جرز به معنى زمينى است كه گياهى در آن نمى رويد گوئى گياهان خود را مى خورد، و بـه تـعـبـيـر ديگر جرز به سرزمينى گفته مى شود كه بخاطر خشكسالى و كمى باران تمام گياهانش از ميان بروند
آرى ايـن مـنـظـره زيبا و دلانگيزى را كه در فصل بهار در دامان صحرا و كوهسار مى بينيم گـلهـا مـى خندند، گياهان مى رقصند، برگها نجوا مى كنند، و جويبارها زمزمه شادى سر داده انـد، امـا بـه هـمـيـن حـال بـاقى نمى ماند فصل خزان فرا مى رسد، شاخهها عريان مى شوند، جويبارها خاموش ، غنچه ها مى خشكند،
برگها پژمرده مى شوند و آواى حيات بخاموشى مى گرايد.
زندگى پر زرق و برق انسانها نيز همين گونه است ، اين كاخهاى سر به آسمان كشيده ، ايـن لبـاسـهـاى رنگارنگ ، اين نعمتهاى گوناگون ، اين انسانهاى آماده به خدمت ، و اين پستها و مقامها و مانند آن نيز جاودانى نيستند، روزى فرا مى رسد كه جز يك قبرستان خشك و خاموش از اين جامعه ها بيش باقى نمى ماند و اين درس بزرگ عبرتى است .
آيه و ترجمه


أ م حسبت أ ن أ صحاب الكهف و الرقيم كانوا من ءاياتنا عجبا (9)
إ ذ أ وى الفتية إ لى الكهف فقالوا ربنا ءاتنا من لدنك رحمة و هيئ لنا من أ مرنا رشدا (10)
فضربنا على ءاذانهم فى الكهف سنين عددا (11)
ثم بعثناهم لنعلم أ ى الحزبين أ حصى لما لبثوا أ مدا (12)




ترجمه :

9 - آيا گمان كردى اصحاب كهف و رقيم از آيات عجيب ما بودند؟!
10 - زمـانـى را بـخـاطـر بـيـاور كـه ايـن گـروه جـوانـان بـه غـار پناه بردند، و گفتند پروردگارا ما را از سوى خودت رحمتى عطا كن ، و راه نجاتى براى ما فراهم ساز!.
11 - مـا (پـرده خـواب را) بـر گـوشـشان زديم و سالها در خواب فرو رفتند. 12 - سپس آنـهـا را بـرانگيختيم تا آشكار گردد كداميك از آن دو گروه بهتر مدت خواب خود را حساب كرده اند.
شان نزول :
مـفـسـران بـراى آيـات فـوق شان نزولى نقل كرده اند كه خلاصه اش چنين است : جمعى از سـران قـريـش ، دو نـفـر از ياران خود را براى تحقيق در باره دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) به سوى دانشمندان يهود در مدينه فرستادند، تا ببينند آيا در كتب پيشين چيزى در اين زمينه يافت مى شود؟
آنها به مدينه آمدند و با علماى يهود تماس گرفتند و گفتار قريش را بازگو كردند.
عـلمـاء يـهـود به آنها گفتند شما سه مساله را از محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سؤ ال كـنـيـد، اگـر هـمـه را پـاسـخ كـافـى گـفت پيامبرى است از سوى خدا (و طبق بعضى از روايـات اگـر دو سـؤ ال از آنـرا پـاسـخ كـافـى و يـك سـؤ ال را سـربـسـته جواب داد پيامبر است ) و گرنه مرد كذابى است كه شما هر تصميمى در باره او مى توانيد بگيريد.
نـخـسـت از او سؤ ال كنيد داستان آن گروهى از جوانان كه در گذشته دور، از قوم خود جدا شدند چه بود؟ زيرا آنها سرگذشت عجيبى داشتند!
و نيز از او سؤ ال كنيد مردى كه زمين را طواف كرد و به شرق و غرب جهان رسيد كه بود و داستانش چه بود؟.
و نيز سؤ ال كنيد حقيقت روح چيست ؟.
آنـهـا حـركـت كردند و به مكه بازگشتند و سران قريش را ملاقات كردند و گفتند ما معيار سنجش صدق و كذب محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را پيدا كرديم ، سپس سرگذشت خود را بازگو كردند، بعد خدمت پيامبر رسيدند و سؤ الات خود را مطرح كردند.
پيامبر فرمود فردا به شما پاسخ خواهم گفت - ولى انشاء الله نفرمود - پانزده شبانه روز گـذشـت كـه وحـى از نـاحـيـه خـدا بـر پـيـامـبـر نـازل نـشـد، و جـبـرئيـل بـه سـراغـش نـيـامـد، هـمـيـن امـر مـوجـب شـد كـه اهـل مـكه شايعاتى بسازند و مطالب ناموزونى نسبت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بگويند.
ايـن امـر بـر پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) گـران آمـد، ولى سـرانـجـام جـبـرئيـل فـرا رسـيـد و سـوره كـهـف را از سـوى خـداوند آورد كه در آن داستان آن گروه از جوانان و همچنين آن مرد دنياگرد بود، بعلاوه آيه يسئلونك عن الروح ... را نيز بر پيامبر نازل كرد
پيامبر به جبرئيل فرمود چرا اينقدر تاخير كردى ؟ گفت من جز به فرمان
پروردگارت نازل نمى شوم ، اجازه نداشتم ! (لازم به تذكر است كه دو بخش از پاسخ سـؤ الات سـه گـانـه در ايـن سـوره آمـده امـا آيـه مـربـوط بـه روح ، در سـوره بـنـى اسـرائيـل گـذشـت ، و ايـن مـطـلب در قـرآن كـم نـظـيـر نـيـسـت كـه آيـهـاى بـه مـنـاسـبـتـى نـازل شـود و آنـرا بـه دسـتـور پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در لابلاى سوره خاصى جاى دهند).
تفسير:
آغاز ماجراى اصحاب كهف
در آيـات گـذشـته ترسيمى از زندگى اين جهان ، و چگونگى اين ميدان آزمايش انسانها و مـسـيـر زنـدگـى آنـان ، از نـظـر گـذشـت ، از آنـجـا كـه قـرآن مـسـائل كلى حساس را غالبا در ضمن مثال و يا مثالها و يا نمونه هائى از تاريخ گذشته مـجـسـم مـى سازد، در اينجا نيز نخست به بيان داستان اصحاب كهف پرداخته و از آنها به عنوان يك الگو و اسوه ياد مى كند.
گـروهـى از جوانان با هوش و با ايمان كه در يك زندگى پر زرق و برق در ميان انواع نـاز و نـعـمت به سر مى بردند، براى حفظ عقيده خود و مبارزه با طاغوت عصر خويش به هـمـه ايـنها پشتپا زدند، و به غارى از كوه كه از همه چيز تهى بود پناه بردند، و از اين راه استقامت و پايمردى خود را در راه ايمان نشان دادند.
جـالب ايـنـكـه قـرآن در ايـنـجـا بـا بـه كـار گـرفـتـن يـكـى از اصـول فـن فـصـاحـت و بـلاغـت نـخـسـت سـرگـذشـت ايـن گـروه را بـطـور اجـمـال ، بـراى آمـادگـى ذهـن شـنـونـدگـان ضـمـن چـهـار آيـه نقل كرده ، سپس به تفصيل آن در ضمن چهارده آيه مى پردازد
نخست مى گويد: آيا گمان كردى اصحاب كهف و رقيم از آيات عجيب ما بودند؟! (ام حسبت ان اصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجبا).
مـا آيـات عـجـيـبـتـرى در آسـمـان و زمـيـن داريـم كـه هـر يك از آنها نمونه اى است از عظمت و بـزرگـى آفـريـنـش ، و نيز در زندگى تو اسرار عجيبى وجود دارد كه هر يك نشانه اى است از حقانيت دعوتت ، و همچنين در اين كتاب بزرگ آسمانى تو آيات عجيب فراوان است ، و مسلما داستان اصحاب كهف از آنها شگفتانگيزتر نيست .
ايـنـكـه نـام ايـن گروه ، اصحاب كهف (ياران غار) گذارده شده به خاطر همان است كه آنها براى نجات جان خود به غارى پناهنده شدند چنانكه در شرح حالاتشان خواهد آمد.
و امـا رقـيـم در اصـل از مـاده رقـم بـه مـعـنـى نـوشتن است و به عقيده غالب مفسران اين نام ديگرى است ، براى اصحاب كهف ، چرا كه سرانجام نام آنها را بر لوحهاى نوشته و بر در غار نصب كردند.
بعضى نيز آن را نام كوهى مى دانند كه غار در آن واقع شده بود.
و بعضى آنرا نام سرزمينى مى دانند كه آن كوه در آن بوده .
و بـعـضـى نـام شـهـر و ديـارى كـه اصـحـاب كـهـف از آن بـيـرون آمـدنـد، ولى مـعـنـى اول صحيحتر به نظر مى رسد.
اما اينكه بعضى احتمال داده اند اصحاب رقيم گروه ديگرى غير از اصحاب كهف بوده اند، و در بـعـضـى از اخبار داستانى براى آنها نقل شده است با ظاهر آيه هماهنگ نيست ، چرا كه ظـاهر آيه فوق اين است كه اصحاب كهف و رقيم يك گروه بودند و لذا بعد از ذكر اين دو عـنـوان تـنها به بيان داستان اصحاب كهف مى پردازد و مطلقا سخنى از غير آنها به ميان نمى آورد، و اين خود دليل وحدت است .
در روايـات مـعـرفـى كـه در تـفـسـيـر نـورالثـقـليـن در ذيل اين آيه پيرامون سه نفر كه در غارى گرفتار شدند ذكر شده ، كه هر يك خدا را به عـمل خالصى كه انجام داده بودند خواندند و از آن تنگنا رهائى يافتند بهيچ وجه سخنى از عنوان اصحاب رقيم در آن نيست ، هر چند در بعضى از كتب تفسير اين عنوان آمده است .
بـه هـر حـال تـرديـد نـبـايـد كـرد كـه ايـن دو (اصـحـاب كهف و رقيم ) اشاره به يك گروه است و شان نزول آيات نيز اين حقيقت را تاييد مى كند.
سپس مى گويد: به خاطر بياور زمانى را كه اين گروه جوانان به غار پناه بردند (اذ أ وى الفتية الى الكهف ).
دسـتـشان از همه جا كوتاه شده ، رو به درگاه خدا آوردند: و عرض كردند پروردگارا! ما را از رحـمـتـت بـهـره مند كن (فقالوا ربنا آتنا من لدنك رحمة ) و راه نجاتى براى ما فراهم ساز (و هيى ء لنا من امرنا رشدا).
راهـى كـه ما را از اين تنگنا برهاند، به رضايت و خشنودى تو نزديك سازد، راهى كه در آن خير و سعادت و انجام وظيفه بوده باشد.
مـا دعاى آنها را به اجابت رسانديم ، پرده هاى خواب را بر گوش آنها افكنديم و سالها در غار به خواب فرو رفتند (فضربنا على آذانهم فى الكهف سنين عددا).
سپس آنها را برانگيختيم و بيدار نموديم ، تا ببينيم كدام گروه از آنان مدت خواب خود را بهتر حساب كرده اند (ثم بعثناهم لنعلم اى الحزبين احصى لما لبثوا امدا).
نكته ها:
1 - جـمـله اوى الفـتية از ماده ماوى گرفته شده كه به معنى جايگاه امن و امان است ، اشاره بـه ايـنـكـه ايـن جـوانـان فـرارى از محيط فاسد هنگامى كه به غار رسيدند احساس آرامش كردند
- فتية جمع فتى در اصل به معنى جوان نوخاسته و شاداب است ، ولى گاهى به افراد صـاحـب سـن و سالى كه روحى جوان و شاداب دارند نيز گفته مى شود، و معمولا اين كلمه بـا يـك نـوع مـدح بـخـاطـر صـفـات جـوانـمـردى و مـقـاومـت و شـهـامـت و تـسـليـم در مقابل حق همراه است .
شـاهـد ايـن سـخـن حـديـثـى اسـت كـه از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده اسـت : امـام (عـليـه السلام ) از يكى از ياران خود پرسيد فتى به چه كسى مى گـويـنـد؟ او در پـاسـخ عـرضـكـرد: فـتـى را بـه جوان مى گوئيم ، امام (عليه السلام ) فـرمود: اما علمت ان اصحاب الكهف كانوا كلهم كهولا، فسماهم الله فتية بايمانهم : آيا تو نـمى دانى كه اصحاب كهف همگى كامل مرد بودند، اما خدا از آنها به عنوان فتيه نام برده چون ايمان به پروردگار داشتند.
سپس اضافه فرمود من آمن بالله و اتقى فهو الفتى : هر كس به خدا ايمان داشته باشد و تقوا پيشه كند جوانمرد است .
نـظـيـر هـمـيـن حـديـث در روضـه كـافـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نقل شده است .
3 - تعبير به من لدنك رحمة (رحمتى از ناحيه خودت ) اشاره به اين است كه آنها وقتى به غـار پـنـاه بـردنـد دسـت خـود را از هـمـه جـا كـوتـاه مـى ديـدنـد و تـمـام اسـبـاب و وسائل ظاهرى در برابرشان از كار افتاده بود و تنها به رحمت خدا اميدوار بودند.
4 - جمله ضربنا على آذانهم (پرده بر گوش آنها زديم ) در لغت عرب
كنايه ظريفى است از خواباندن گوئى پرده و حجابى بر گوش شخص افكنده مى شود تا سخنى را نشنود و اين پرده همان پرده خواب است .
بـه هـمـيـن دليـل خواب حقيقى ، خوابى است كه گوشه اى انسان را از كار بيندازد، و نيز به همين دليل هنگامى كه كسى را مى خواهند بيدار كنند غالبا از طريق صدا زدن و نفوذ در شنوائى او بيدارش مى كنند.
5 - تـعـبـيـر بـه سنين عددا (سالهاى متعدد) اشاره به آن است كه خواب آنان ساليان دراز به طول انجاميد چنانكه شرح آن در تفسير آيات آينده به خواست خدا خواهد آمد.
6 - تـعبير به بعثناهم در مورد بيدار شدن آنها، شايد به اين جهت است كه خواب آنها به قـدرى طولانى شد كه همچون مرگ بود، و بيدارى آنها همچون رستاخيز و زندگى پس از مرگ .
7 - جمله لنعلم (تا بدانيم ...) مفهومش اين نيست كه خداوند مى خواسته در اينجا علم تازهاى كسب كند، اين تعبير در قرآن فراوان است و منظور از آن تحقق معلوم الهى است يعنى ما آنها را از خـواب بـيـدار كـرديـم تا اين معنى تحقق يابد كه آنها در باره ميزان خوابشان از هم سؤ ال كنند.
8 - تعبير به اى الحزبين اشاره به چيزى است كه در تفسير آيات آينده خواهد آمد كه آنها پـس از بيدار شدن در باره مقدار خواب خود اختلاف كردند، بعضى آنرا يكروز، و بعضى يك نيمه روز مى دانستند، در حالى كه ساليان دراز خوابيده بودند.
و اما اينكه بعضى گفته اند اين تعبير شاهد بر آن است كه اصحاب رقيم غير از اصحاب كهف بودند سخن بسيار بعيدى است كه از توضيح بيشتر در باره آن بى نياز هستيم .
آيه و ترجمه


نحن نقص عليك نبأ هم بالحق إ نهم فتية ءامنوا بربهم و زدناهم هدى (13)
و ربطنا على قلوبهم إ ذ قاموا فقالوا ربنا رب السموت و الا رض لن ندعوا من دونه إ لها لقد قلنا إ ذا شططا (14)
هـؤ لاء قـومـنا اتخذوا من دونه ءالهة لو لا يأ تون عليهم بسلطان بين فمن أ ظلم ممن افترى على الله كذبا (15)
و إ ذ اعـتـزلتموهم و ما يعبدون إ لا الله فأ وا إ لى الكهف ينشر لكم ربكم من رحمته و يهيئ لكم من أ مركم مرفقا (16)




ترجمه :

13 - مـا داسـتـان آنها را به حق براى تو بازگو مى كنيم ، آنها جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند، و ما بر هدايتشان افزوديم .
14 - مـا دلهـاى آنـهـا را مـحـكـم سـاختيم در آن هنگام كه قيام كردند و گفتند: پروردگار ما پـروردگـار آسـمـانـهـا و زمـيـن اسـت ، هرگز غير او معبودى را نمى پرستيم كه اگر چنين گوئيم سخنى به گزاف گفته ايم .
15 - ايـن قـوم مـا مـعـبـودهـائى جـز خـدا انـتـخـاب كـرده انـد، چـرا آنـهـا دليل آشكارى بر اين معبودان نمى آورند؟! چه كسى ظالمتر است از آن كس كه بر خدا دروغ ببندد؟!
16 - و هـنـگـامـى كـه از آنـهـا و آنـچـه را جـز خدا مى پرستند كناره گيرى كرديد به غار پـنـاهـنـده شـويـد، كـه پـروردگـارتـان (سايه ) رحمتش ‍ را بر شما مى گستراند، و راه آسايش و نجات به رويتان مى گشايد.
تفسير:
سرگذشت مشروح اصحاب كهف
چـنـانـكـه گـفـتـيـم بـعد از بيان اجمالى اين داستان قرآن مجيد به شرح تفصيلى آن ضمن چـهـارده آيـه پرداخته و سخن را در اين زمينه چنين آغاز مى كند: ما داستان آنها را آنچنان كه بوده است براى تو بازگو مى كنيم (نحن نقص عليك نباهم بالحق ).
گفتارى كه خالى از هر گونه خرافه ، و مطالب بى اساس ، و سخنان نادرست باشد.
آنـهـا جـوانـانـى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند و ما بر هدايت آنها افزوديم (انهم فتية آمنوا بربهم و زدناهم هدى ).
فتية همانگونه كه سابقا هم اشاره كرديم جمع فتى به معنى جوان شاداب است اما از آنجا كـه در سـن جـوانـى بـدن نيرومند و احساسات پرجوش و عواطف پرخروش است ، و از نظر جـنـبـه هـاى روحـى قلب جوان آماده پذيرش نور حق و كانون محبت و سخاوت و عفو و گذشت است بسيار مى شود كه اين كلمه (فتى و فتوت ) به معنى مجموعه اين صفات به كار مى رود هـر چـنـد در سـن و سـالهـاى بـالا باشد، همانگونه كه از كلمه جوانمردى و فتوت در فارسى امروز نيز اين مفاهيم را مى فهميم .
از آيات قرآن بطور اشاره و از تواريخ به صورت مشروح اين حقيقت استفاده
مـى شـود كـه اصـحاب كهف در محيط و زمانى مى زيستند كه بتپرستى و كفر آنها را احاطه كـرده بـود و يـك حـكـومـت جـبـار و سـتـمـگـر كـه مـعـمـولا حـافـظ و پـاسـدار شرك و كفر و جهل و غارتگرى و جنايت است بر سر آنها سايه شوم افكنده بود.
امـا ايـن گـروه از جـوانمردان كه از هوش و صداقت كافى برخوردار بودند سرانجام به فـسـاد ايـن آئيـن پـى بـردنـد و تـصـمـيـم بر قيام گرفتند و در صورت عدم توانائى ، مهاجرت كردن از آن محيط آلوده .
لذا قرآن به دنبال بحث گذشته مى گويد: ما دلهاى آنها را محكم ساختيم ، در آن هنگام كه قـيام كردند و گفتند پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمين است (و ربطنا على قلوبهم اذ قاموا فقالوا ربنا رب السماوات و الارض .
ما هرگز غير از او معبودى را نمى پرستيم (لن ندعوا من دونه الها).
اگر چنين بگوئيم و كسى را جز او معبود بدانيم سخنى گزاف و دور از حق گفته ايم (لقد قلنا اذا شططا).
از جـمـله ربـطـنـا عـلى قـلوبـهـم اسـتـفـاده مـى شـود كـه نـخـسـت فـكـر تـوحـيـد در دل آنـها پيدا شد ولى توانائى بر اظهار آن را نداشتند، اما خداوند دلهاى آنها را استحكام بخشيد و به آنها قدرت و شهامت داد تا بپاخيزند و آشكارا نداى توحيد سر دهند.
آيا نخستين بار در برابر پادشاه جبار زمان دقيانوس چنين اظهارى را كردند، و يا در ميان توده مردم ، و يا هر دو و يا خودشان در ميان خود؟ درست روشن نيست ، ولى ظاهر تعبير به قاموا اين است كه اين سخن را در ميان مردم يا در برابر سلطان ظالم گفته اند.
شـطـط (بـر وزن وسـط) بـه مـعـنـى خـارج شـدن از حـد، و افـراط در دورى است ، لذا به سخنانى كه بسيار دور از حق است ، شطط گفته مى شود، و اگر
بـه حـاشـيه نهرهاى بزرگ شط مى گويند به خاطر آنست كه از آب فاصله زياد دارد و ديوارهاى آن بلند است .
در واقـع ايـن جـوانـمـردان بـا ايـمـان بـراى اثـبـات تـوحـيـد و نـفـى (آله ه ) بـه دليـل روشـنـى دسـت زدنـد، و آن ايـنـكـه مـا بـه وضـوح مـى بـيـنـيـم كـه اين آسمان و زمين پـروردگـارى دارد كـه وجـود نـظـام آفـريـنش دليل بر هستى او است ، ما هم بخشى از اين مـجـموعه هستى مى باشيم ، بنابر اين پروردگار ما نيز همان پروردگار آسمانها و زمين است .
سـپـس به دليل ديگرى نيز توسل جستند و آن اينكه : اين قوم ما معبودهائى جز خدا انتخاب كرده اند (هؤ لاء قومنا اتخذوا من دونه الهة ).
آخـر مـگـر اعـتـقـاد بـدون دليـل و بـرهـان مـمـكـن اسـت ؟ چـرا آنـهـا دليل آشكارى براى الوهيت آنها نمى آورند؟ (لو لا ياتون عليهم بسلطان بين .
آيا پندار و خيال ، يا تقليد كوركورانه مى تواند دليلى بر چنين اعتقادى باشد؟ اين چه ظلم فاحش و انحراف بزرگى است .
چه كسى ظالمتر است از آنكس كه به خدا دروغ ببندد (فمن اظلم ممن افترى على الله كذبا).
ايـن افـتـرا هـم سـتـمـى اسـت بـر خـويـشـتـن ، چـرا كـه انـسـان سـرنـوشت خود را به دست عـوامـل بـدبـختى و سقوط سپرده ، و هم ظلمى است بر جامعه اى كه اين نغمه در آن سر مى دهد و به انحراف مى كشاند، و هم ظلمى است به ساحت قدس پروردگار و اهانتى است به مقام بزرگ او
ايـن جـوانـمـردان مـوحـد تـا آنـجـا كه در توان داشتند براى زدودن زنگار شرك از دلها، و نشاندن نهال توحيد در قلبها، تلاش و كوشش ‍ كردند، اما آنقدر
غـوغـاى بت و بتپرستى در آن محيط بلند بود و خفقان ظلم و بيدادگرى شاه جبار، نفسهاى مردان خدا را در سينه ها حبس كرده بود كه نغمه هاى توحيدى آنها در گلويشان گم شد.
ناچار براى نجات خويشتن و يافتن محيطى آماده تر تصميم به هجرت گرفتند، و لذا در مـيـان خـود بـه مـشـورت پـرداختند كه به كجا بروند، و به كدام سو حركت نمايند؟ و با يكديگر چنين گفتند:
هنگامى كه از اين قوم بتپرست و آنچه را جز خدا مى پرستند كناره گيرى كرديد، و حساب خـود را از آنـهـا جـدا نـموديد، به غار پناهنده شويد (و اذ اعتزلتموهم و ما يعبدون الا الله فاووا الى الكهف ).
تا پروردگار شما رحمتش را بر شما بگستراند و راهى به سوى آرامش و آسايش و نجات از اين مشكل به رويتان بگشايد (ينشر لكم ربكم من رحمته و يهيى ء لكم من امركم مرفقا).
يهيى ء از ماده تهيه به معنى آماده ساختن است .
و مـرفق به معنى چيزى است كه وسيله لطف و راحتى و رفق باشد، بنا بر اين مجموع جمله يهيى ء لكم من امركم مرفقا يعنى خداوند، وسيله لطف و راحتى شما را فراهم مى سازد.
بـعـيـد نـيـست نشر رحمت كه در جمله اول آمده است اشاره به الطاف معنوى خداوند باشد، در حالى كه جمله دوم به جنبه هاى جسمانى و نجات و آرامش مادى اشاره مى كند.
نكته ها:
1 - جوانمردى و ايمان - هميشه روح توحيد با يك سلسله صفات عالى انسانى همراه است ، هـم از آنـهـا سـرچـشـمـه مـى گـيـرد و هـم در آنـهـا تـاثـيـر مـتـقـابل دارد، به همين دليل در اين داستان اصحاب كهف مى خوانيم آنها جوانمردانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند.
و بـاز روى هـمـيـن جـهـت بـعـضـى از دانـشـمـنـدان گـفتهاند: رأ س الفتوة الايمان سرچشمه جوانمردى ايمان است .
و بـعـضـى ديـگـر گـفـته اند الفتوة بذل الندى و كف الاذى و ترك الشكوى : جوانمردى بخشش و سخاوت است و خوددارى از آزار ديگران و ترك شكايت از حوادث و مشكلات .
بـعـضـى ديـگـر فـتـوت را چـنـيـن تـفـسـيـر كـرده انـد: هـى اجـتـنـاب المـحـارم و اسـتـعـمـال المـكـارم : جـوانـمـردى پـرهـيـز از گـنـاهـان و بـه كـار گـرفـتـن فضائل انسانى است .
2 - ايـمـان و امـدادهاى الهى - در چند مورد از آيات فوق اين حقيقت به خوبى منعكس است كه اگـر انـسـان گـامـهـاى نـخستين را در راه الله بردارد، و براى او به پاخيزد، كمك و امداد الهـى بـه سـراغ او مـى شـتـابـد، در يك جا مى گويد: آنها جوانمردانى بودند كه ايمان آوردند و ما بر هدايتشان افزوديم .
در مورد ديگر مى گويد: ما دلهاى آنها را محكم ساختيم و نيرو و توان بخشيديم .
و در پـايـان آيـات نـيـز خـوانـديـم كـه آنـها در انتظار نشر رحمت الهى و يافتن راه نجات بودند.
آيـات ديـگـر قـرآن نـيـز ايـن حـقيقت را به روشنى تاييد مى كند مگر نه اين است كه اگر انـسـان بـراى خـدا مـجـاهـده كـنـد خـدا او را به راه حق هدايت مى نمايد؟ (و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا) (سوره عنكبوت آخرين آيه ).
و نـيـز در سـوره مـحـمـد آيـه 17 مـيخوانيم : و الذين اهتدوا زادهم هدى : آنها كه راه هدايت را پوئيدند خدا بر هدايتشان مى افزايد
مـى دانـيـم راه حـق راهـى اسـت بـا مـوانـع بـسـيـار و دشـواريهاى فراوان كه اگر لطف خدا شامل حال انسان نشود پيمودن آن تا وصول به مقصد كار مشكلى است .
ايـن را هـم مـى دانـيم كه لطف خداوند بالاتر از آن است كه بنده حقجو و حق طلبش را در اين مسير تك و تنها بگذارد.
3 - پـنـاهـگـاهى به نام غار - الف و لام در كلمه الكهف شايد اشاره به اين باشد كه آنها غـار مـعـينى را در نقطه دور دستى در نظر گرفته بودند كه اگر تبليغات توحيديشان به ثمر نرسد براى نجات خود از آن محيط آلوده و تاريك به آن غار پناه برند.
كهف كلمه پر مفهومى است كه همان بازگشت به ابتدائى ترين نوع زندگى بشر را به خـاطر مى آورد، محيطى كه در آن نور و روشنائى نيست ، و شبهاى تاريك و سردش يادآور دردهـاى جـانـكاه انسانهاى محروم است ، نه از زرق و برق دنياى مادى در آن خبرى است ، نه از بستر نرم و زندگى مرفه !.
مـخـصـوصـا بـا تـوجـه بـه آنـچـه در تـواريـخ نـقـل شـده كـه اصـحـاب كـهـف وزيران و صـاحـبـمـنصبان بزرگ شاه بودند كه بر ضد او و آئينش ‍ قيام كردند روشن مى شود كه گذشتن از آن زندگى پرناز و نعمت و ترجيح غارنشينى بر آن تا چه حد شهامت و گذشت و همت و وسعت روح ميخواهد؟!.
ولى در آن غار تاريك و سرد و خاموش ، و احيانا خطرناك از نظر حمله حيوانات
موذى ، يك دنيا نور و صفا و توحيد و معنويت بود.
خـطـوط رحـمـت الهى بر ديوار چنين غارى نقش بسته ، و آثار لطف پروردگار در فضايش مـوج مـيـزد، خبرى از بتهاى رنگارنگ مسخره در آن نبوده ، و دامنه طوفان ظلم جباران به آن كشيده نمى شد.
انـسـان را از آن فـضـاى مـحـدود و خـفـقـان بـار مـحـيـط جهل و جنايت رهائى مى بخشيد و در فراخناى انديشه آزاد غوطه ور مى ساخت .
آرى ايـن جـوانـمردان موحد آن دنياى آلوده را كه با تمام وسعتش زندان جانكاهى بود ترك گـفـتـنـد، و بـه غـار خـشـك و تـاريـكى كه ابعادش همچون فضائى بيكران مى نمود روى آوردند.
درسـت همچون يوسف پاكدامن كه هر چه به او اصرار كردند اگر تسليم هوسهاى سركش هـمـسـر زيـبـاى عـزيـز مـصـر نـشوى ، زندان تاريك و وحشتناك در انتظار تو است ، او بر استقامتش افزود، و سرانجام اين جمله عجيب را به پيشگاه خداوند عرضه داشت : رب السجن احـب الى مـمـا يـدعوننى اليه و الا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن : پروردگارا! زندان با آنهمه دردهاى جانكاهش نزد من از اين آلودگى كه مرا به آن دعوت مى كنند، محبوبتر است ، و اگـر وسـوسـه هـاى آنـها را از من دفع نكنى من در دام آنها گرفتار خواهم شد! (يوسف - 32).
آيه و ترجمه


و تـرى الشـمـس إ ذا طـلعـت تـزور عـن كـهـفـهـم ذات اليـمـيـن و إ ذا غـربـت تـقـرضـهـم ذات الشـمـال و هـم فـى فـجـوة مـنـه ذلك مـن ءايـات الله مـن يـهـد الله فـهـو المـهـتـد و مـن يضلل فلن تجد له وليا مرشدا (17)
و تـحـسـبـهـم أ يـقـاظـا و هـم رقـود و نـقـلبـهـم ذات اليـمـيـن و ذات الشـمـال و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد لواطلعت عليهم لوليت منهم فرارا و لملئت منهم رعبا (18)




ترجمه :

17 - خـورشـيـد را مـى ديـدى كـه بـه هـنـگـام طـلوع بـه ظـرف راسـت (غـار) آنـهـا مـتـمـايـل مـى گـردد، و بـه هـنـگـام غـروب بـطـرف چـپ ، و آنـهـا در محل وسيعى از غار قرار داشتند، اين از آيات خدا است ، هر كس را خدا هدايت كند هدايت يافته واقعى او است ، و هر كس را گمراه كند ولى و راهنمائى هرگز براى او نخواهى يافت .
18 - (اگـر بـه آنـهـا نگاه مى كردى ) مى پنداشتى بيدارند، در حالى كه در خواب فرو رفـته بودند، و ما آنها را به سمت راست و چپ مى گردانديم (تا بدنشان سالم بماند) و سـگ آنـهـا دسـتـهـاى خـود را بر دهانه غار گشوده بود (و نگهبانى مى كرد) اگر به آنها نگاه مى كردى فرار مى نمودى ، و سر تا پاى تو از ترس و وحشت پر مى شد
تفسير:
موقعيت دقيق اصحاب كهف
در دو آيه فوق قرآن به ريزه كاريهاى مربوط به زندگى عجيب اصحاب كهف در آن غار پرداخته و آنچنان دقيق و ظريف ، جزئيات آن را فاش مى كند كه گوئى انسان در برابر غـار نـشسته و خفتگان غار را با چشم خود تماشا مى كند در اين دو آيه به شش ‍ خصوصيت اشاره شده است :
1 - دهانه غار رو به شمال گشوده ميشد و چون در نيمكره شمالى زمين قطعا بوده است نور آفتاب به درون آن مستقيما نمى تابيد چنانكه قرآن مى گويد: اگر به خورشيد نگاه مى كـردى مـى ديـدى كـه به هنگام طلوع ، در طرف راست غار آنها قرار مى گيرد، و به هنگام غـروب در طـرف چـپ (و تـرى الشـمـس اذا طـلعـت تـزاور عـن كـهـفـهـم ذات اليمين و اذا غربت تقرضهم ذات الشمال )
و به اين ترتيب نور مستقيم آفتاب كه تداوم آن ممكن است موجب پوسيدگى و فرسودگى شود به بدن آنها نمى تابيد، ولى نور غير مستقيم بقدر كافى وجود داشت .
تـعـبـيـر به تزاور كه به معنى تمايل پيدا كردن است اين نكته را دربردارد كه گوئى خورشيد ماموريت داشت از سمت راست غار بگذرد و همچنين تعبير تقرض كه معنى قطع كردن و بـريـدن دارد، نـيـز مـفـهـوم مـامـوريـت را در بـر دارد، و از اين گذشته تزاور كه از ماده زيـارت اسـت تـوأ م بـا آغازگرى است كه مناسب طلوع آفتاب مى باشد، و تقرض قطع و پايان را كه در مفهوم غروب نهفته است نيز مشخص مى كند.
بـودن دهـانـه غـار بـه سوى شمال سبب ميشد كه بادهاى ملايم و لطيفى كه معمولا از سمت شمال ميوزد به آسانى در درون غار وارد شود و در همه زواياى آن روح تازهاى بدمد.
2 - آنها در يك محل وسيع از غار قرار داشتند (و هم فى فجوة منه ).
اشـاره به اينكه دهانه غار كه معمولا تنگ است جايگاه آنها نبود، بلكه قسمتهاى وسط غار را انتخاب كرده بودند كه هم از چشم بينندگان دور بود، و هم از تابش مستقيم آفتاب .
در ايـنجا قرآن رشته سخن را قطع مى كند، و به يك نتيجه گيرى معنوى مى پردازد، چرا كه ذكر همه اين داستانها براى همين منظور است .
مى گويد: اين از آيات خدا است ، هر كس را خدا هدايت كند هدايت يافته واقعى او است ، و هر كـس را گـمـراه نـمـايد سرپرست و راهنمائى هرگز براى او نخواهى يافت (ذلك من آيات الله من يهد الله فهو المهتد و من يضلل فلن تجد له وليا مرشدا)
آرى آنـهـا كـه در راه خـدا گـام بـگذارند و براى او به جهاد برخيزند در هر قدمى آنانرا مـشـمـول لطـف خـود مـى سـازد، نـه فـقـط در اسـاس ‍ كـار، كـه در جـزئيـات هـم لطـفـش شامل حال آنها است .
3 - خـواب آنـهـا يـك خـواب عـادى و مـعـمـولى نـبـود، اگـر بـه آنـهـا نـگـاه مـى كـردى ، خـيال مى كردى آنها بيدارند، در حالى كه در خواب فرو رفته بودند! (و تحسبهم ايقاظا و هم رقود).
و ايـن نشان مى دهد كه چشمان آنها كاملا باز بوده است ، درست همانند يك انسان بيدار، اين حالت استثنائى شايد براى آن بوده كه حيوانات موذى به آنان نزديك نشوند چرا كه از انسان بيدار مى ترسند، و يا به خاطر اينكه منظره رعبانگيزى پيدا كنند كه هيچ انسانى جرات ننمايد به آنها نزديك شود، و اين خود يك سپر حفاظتى براى آنها بوده باشد.
4 - بـراى ايـنـكه بر اثر گذشت ساليان دراز از اين خواب طولانى اندام آنها نپوسد: ما آنها را به سمت راست و چپ ميگردانديم (و نقلبهم
ذات اليمين و ذات الشمال ).
تـا خـون بـدنـشـان در يـكـجـا مـتـمركز نشود، و فشار و سنگينى در يك زمان طولانى روى عضلاتى كه بر زمين قرار داشتند اثر زيانبار نگذارد.
5 - در ايـن مـيـان سـگـى كـه هـمـراه آنـهـا بود بر دهانه غار دستها را گشوده و به حالت نگهبانى خوابيده بود (و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد).
وصـيـد چـنـانـكـه راغـب در كـتـاب مـفـردات مـى گـويـد: در اصـل بـه مـعـنـى اطـاق و انـبـارى اسـت كـه در كـوهـسـتـان بـراى ذخـيـره اموال ايجاد مى كنند، و در اينجا به معنى دهانه غار است .
با اينكه در آيات قرآن تاكنون سخنى از سگ اصحاب كهف نبوده ولى قرآن مخصوصا در ذكـر داسـتـانـهـا گـاه تـعـبـيـراتـى مـى كـنـد كـه از آن مـسـائل ديگرى نيز روشن مى شود، از جمله بيان حالت سگ اصحاب كهف در اينجا نشان مى دهـد كـه آنـهـا سـگـى نـيـز بـه هـمراه داشتند كه پابپاى آنها راه ميرفت و گوئى مراقب و نگاهبانشان بود.
در ايـنـكـه ايـن سـگ از كجا با آنها همراهى كرد، آيا سگ صيد آنها بود، و يا سگ چوپانى بـود كه در وسط راه به او برخوردند، و هنگامى كه چوپان آنها را شناخت حيوانات را رو بـه سـوى آبـادى روانـه كـرد و خـود كـه جـويـاى حـقـيـقـت و طالب ديدار يار بود با اين پاكبازان همراه شد، سگ نيز دست از دامنشان برنداشت و براه خود ادامه داد.
آيـا مـفـهـوم ايـن سـخن آن نيست كه در راه رسيدن به حق همه عاشقان اين راه مى توانند گام بـگـذارند، و درهاى كوى دوست به روى كسى بسته نيست ، از وزيران توبهكار شاه جبار گرفته ، تا مرد چوپان ، و حتى سگش ؟!
مـگـر نـه اين است كه قرآن مى گويد تمام ذرات موجودات در زمين و آسمان و همه درختان و جـنـبـنـدگـان ذكـر خـدا مـى گـويـنـد، عـشـق او را در سـر و مـهـر او را بـه دل دارند (آيه 44 سوره اسراء).
6 - مـنـظـره آنـها چنان رعبانگيز بود كه اگر به آنها نگاه مى كردى فرار مى نمودى . و سـر تـا پاى تو از ترس و وحشت پر مى شد (لو اطلعت عليهم لوليت منهم فرارا و لملئت منهم رعبا).
ايـن اوليـن و آخـريـن بار نيست كه خداوند به وسيله رعب و ترس يك سپر حفاظتى به دور بـنـدگـان بـا ايـمـانـش ايـجـاد مـى كـنـد، در آيـات سـوره آل عـمـران آيـه 151 نـيز به صحنهاى از همين امر برخورد مى كنيم كه خداوند مى گويد: سـنـلقـى فـى قـلوب الذين كفروا الرعب : ما به زودى در دلهاى كافران ترس و وحشت مى افكنيم .
در دعـاى نـدبـه نـيز در باره پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم ثم نـصـرتـه بـالرعـب : خـداونـدا تـو پـيـامـبـرت را بـوسـيـله رعـب و وحـشـتـى كـه در دل دشمنانش افكندى يارى نمودى .
اما اينكه اين رعب و وحشت كه از مشاهده اصحاب كهف سراسر وجود بيننده را پر مى كرد به خـاطـر ظـاهـر جـسـمـانى آنها بود، يا يك نيروى مرموز معنوى در اين زمينه كار مى كرد؟ در آيـات قـرآن سـخـنـى از آن نيامده ، هر چند مفسران بحثهائى دارند كه چون دليلى بر آنها نبود از ذكر آنها صرف نظر مى كنيم .
ضـمـنـا جمله و لملئت منهم رعبا (سر تا پاى وجود تو از ترس پر ميشد) در حقيقت علت است بـراى جـمـله لوليـت مـنـهـم فـرارا (اگـر آنـها را مى ديدى فرار مى كردى ) يعنى به اين دليـل فـرار مى كردى كه ترس و وحشت قلب تو را احاطه مى كرد، بلكه گوئى از قلب كـه كانون اصلى آنست نيز سر برآورده ، به تمام ذرات وجود نفوذ مى كرد و همه را مملو از وحشت مى ساخت به هر حال هنگامى كه اراده خدا به چيزى تعلق گيرد از ساده ترين راه ، مهمترين نتيجه را پديد مى آورد .
آيه و ترجمه


و كذلك بعثنهم ليتساءلوا بينهم قال قائل منهم كم لبثتم قالوا لبثنا يوما أ و بعض يوم قـالوا ربـكـم أ عـلم بـمـا لبثتم فابعثوا أ حدكم بورقكم هذه إ لى المدينة فلينظر أ يها أ زكى طعاما فليأ تكم برزق منه و ليتلطف و لا يشعرن بكم أ حدا (19)
إ نهم إ ن يظهروا عليكم يرجموكم أ و يعيدوكم فى ملتهم و لن تفلحوا إ ذا أ بدا (20)




ترجمه :

19 - هـمـيـنـگـونـه مـا آنـهـا را (از خـواب ) بـرانـگـيـخـتـيـم تـا از يـكـديـگـر سـؤ ال كـنـنـد، يـكـى از آنها گفت چه مدت خوابيديد؟ آنها گفتند يكروز يا بخشى از يكروز (و چـون درسـت نـتـوانـسـتـند مدت خوابشان را بدانند) گفتند پروردگارتان از مدت خوابتان آگـاهـتـر اسـت ، اكـنـون يـك نـفر را با اين سكهاى كه داريد به شهر بفرستيد تا بنگرد كـدامـيـن نـفـر از آنـها غذاى پاكترى دارند، از آن مقدارى براى روزى شما بياورد، اما بايد نهايت دقت را به خرج دهد و هيچ كس را از وضع شما آگاه نسازد.
20 - چرا كه اگر آنها از وضع شما آگاه شوند سنگسارتان مى كنند، يا به آئين خويش شما را باز مى گردانند، و در آن صورت هرگز روى رستگارى را نخواهيد ديد!
تفسير:
بيدارى بعد از يك خواب طولانى
بـه خـواست خدا در آيات آينده مى خوانيم كه خواب اصحاب كهف آنقدر طولانى شد كه به 309 سـال بـالغ گـرديـد، و بـه ايـن تـرتـيب خوابى بود شبيه به مرگ ، و بيداريش همانند رستاخيز، لذا در آيات مورد بحث قرآن مى گويد: و اينگونه آنها را برانگيختيم (و كذلك بعثناهم ).
يـعـنـى هـمـانگونه كه قادر بوديم آنها را در چنين خواب طولانى فرو بريم قادر بوديم آنها را به بيدارى باز گردانيم
مـا آنـهـا را از خـواب بـرانـگـيـخـتـيـم : تـا از يـكـديـگـر سـؤ ال كـنـنـد، يـكـى از آنـهـا پـرسـيـد فـكـر مـى كنيد چه مدت خوابيده ايد؟ (ليتسائلوا بينهم قال قائل منهم كم لبثتم ).
آنها گفتند: يك روز يا بخشى از يك روز (قالوا لبثنا يوما او بعض يوم ).
ايـن تـرديـد شـايـد به خاطر آن بوده است كه طبق گفته جمعى از مفسران آنها در آغاز روز وارد غـار شـدنـد و بـه خـواب فرو رفتند و در پايان روز بيدار شدند، همين سبب شد كه اول چـنـيـن فـكـر كنند كه يك روز خوابيده اند همين كه منظره آفتاب را ديدند بخشى از يك روز را مطرح كردند.
ولى سـرانـجـام چون نتوانستند دقيقا بدانند مدت خوابشان چقدر بوده : گفتند پروردگار شما از مدت خوابتان آگاهتر است (قالوا ربكم اعلم بما لبثتم ).
جـمـعـى گـفـتـه انـد گوينده اين سخن بزرگترين آنها كه تمليخا نام داشت بوده است ، و تـعـبـيـر بـه صـيـغـه جـمـع قـالوا (گـفـتـنـد) در ايـنـگـونـه مـوارد معمول است .
و شـايـد ايـن سـخـن بـه خـاطـر آن بـود كـه از وضع قيافه و موها و ناخنها و همچنين طرز لباسهايشان در شك فرو رفتند كه نكند اين يك خواب غير عادى باشد.
ولى به هر حال سخت احساس گرسنگى و نياز به غذا مى كردند چون ذخيره هاى بدن آنها تـمـام شـده بـود، لذا نـخستين پيشنهادشان اين بود: سكه نقرهاى را كه با خود داريد به دسـت يـكـى از نـفـرات خـود بـدهـيـد و او را بـه شـهـر بـفـرستيد، تا برود و ببيند كدامين فـروشـنـده غـذاى پـاكترى دارد، به مقدار روزى و نياز از آن براى شما بياورد (فابعثوا احدكم بورقكم هذه الى المدينة فلينظر ايها ازكى طعاما فلياتكم برزق منه ).
امـا بـايـد نـهايت دقت را به خرج دهد، و هيچكس را از وضع شما آگاه نسازد (و ليتلطف و لا يشعرن بكم احدا).
چرا كه اگر آنها از وضع شما آگاه شوند و بر شما دست يابند يا سنگسارتان مى كنند يـا بـه آئين خويش (آئين بت پرستى ) باز مى گردانند (انهم ان يظهروا عليكم يرجموكم او يعيدوكم فى ملتهم ).
و در آن صورت هرگز روى نجات و رستگارى را نخواهيد ديد (و لن تفلحوا اذا ابدا).
نكته ها:
1 - پاكترين طعام - جالب اينكه در اين داستان مى خوانيم كه اصحاب
كهف بعد از بيدارى با اينكه قاعدتا بسيار گرسنه بودند و ذخيره بدن آنها در اين مدت طـولانـى مـصـرف شـده بود، ولى باز به كسى كه مامور خريد غذا مى شود توصيه مى كـنـنـد هـر غـذائى را نـخـرد، بـلكـه بـنگرد در ميان فروشندگان كدامين نفر غذايش از همه پاكتر است آنرا انتخاب كند
بـعـضـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد اين سخن ناظر به حيوانات ذبح شده است زيرا آنها مى دانـسـتـنـد در آن شـهـر افرادى هستند كه گوشتهاى آلوده و احيانا مردار مى فروشند، و يا بعضى از آنها كسب و كارشان اصولا آلوده به حرام بوده ، آنها توصيه مى كنند از خريد طعام از چنين اشخاصى پرهيز شود.
ولى ظـاهـرا ايـن جـمـله مـفـهـوم وسـيـعـى دارد كـه هـر گـونـه پـاكـى ظـاهـرى و بـاطنى را شـامل مى شود، و اين توصيهاى است به همه رهروان راه حق كه نه تنها به غذاى روحانى بـيـنديشند، بلكه مراقب پاكى غذاى جسمانيشان نيز باشند، پاك از هر گونه آلودگى ، حـتـى در بـحـرانـيـتـريـن لحـظـات زنـدگـى نـيـز ايـن اصل را فراموش نكنند.
امـروز بـسـيارى از مردم جهان به اهميت اين دستور در يك قسمت پى برده اند، وسعى دارند غـذاى آنـهـا از هـر نوع آلودگى ظاهرى به دور باشد، غذاها را در ظرفهاى سرپوشيده و دور از دستهاى آلوده ، و گرد و غبار نگهدارى مى كنند، البته اين كار بسيار خوبى است ، ولى بـه ايـن مـقـدار نبايد قناعت كرد، بلكه بايد غذاها از آلودگى به حرام ، ربا، غش و تقلب و هر گونه آلودگى باطنى نيز پاك باشد.
در روايـات اسـلامـى تـاكـيـد فـراوانـى روى غـذاى حلال و تاثير آن در استجابت دعا و صفاى قلب شده است .
در روايـتـى مـيـخـوانـيـم كسى خدمت پيامبر آمد عرض كرد احب ان يستجاب دعائى : دوست دارم دعاى من به اجابت برسد.
پيامبر فرمود: طهر ماكلك و لا تدخل بطنك الحرام : غذاى خود
را پاك كن و غذاى حرام در معده خود وارد منما.
2 - تـقـيـه سـازنـده - از تعبيرات آيات فوق به خوبى استفاده مى شود كه اصحاب كهف اصـرار داشـتـنـد در آن مـحـيـط كـسـى از جـايـگـاه آنـهـا آگـاه نـشود، مبادا آنها را مجبور به قـبـول آئيـن بـتـپـرسـتـى كـنـنـد، و يـا بـه بـدتـريـن وضـعـى آنـهـا را بـه قـتل برسانند يعنى سنگسارشان كنند، آنها مى خواستند ناشناخته بمانند تا از اين طريق بـتـوانـنـد نـيـروى خـود را بـراى مـبـارزات آيـنـده ، و يـا لااقل براى حفظ ايمان خويش نگهدارند.
ايـن خـود يـكـى از اقسام تقيه سازنده است ، زيرا حقيقت تقيه اين است كه انسان از به هدر دادن نـيروها جلوگيرى كند و با پوشاندن خويش يا عقيده خويش موجوديت خود را حفظ كند، تا در موقع لزوم بتواند به مبارزات مؤ ثر خود ادامه دهد.
بـديـهـى اسـت آنـجا كه اخفاى عقيده باعث شكست هدف و برنامه ها است در اينجا تقيه ممنوع است ، بايد همه چيز را آشكار كرد و لو بلغ ما بلغ (هر آنچه باداباد!).
3 - كانون قرآن لطف است
جـمـله و ليـتـلطـف كه طبق مشهور درست نقطه وسط قرآن مجيد از نظر شماره كلمات است خود داراى لطف خاص و معنى بسيار لطيفى است ، زيرا از ماده لطف و لطافت گرفته شده كه در ايـنـجـا بـه مـعـنـى دقـت و ظرافت به خرج دادن است ، يعنى مامور تهيه غذا آنچنان برود و بازگردد كه هيچكس از ماجراى آنها
آگاه نشود.
بـعـضـى از مـفسران گفته اند منظور لطافت در خريدن غذا است به گونه اى كه در معامله سختگيرى نكند، و نزاع و جنجالى به راه نيندازد، و جنس بهترين را انتخاب كند.
و ايـن خـود لطـفـى اسـت كـه جـمـله وسـط قـرآن را لطـف و تـلطـف تشكيل مى دهد .
آيه و ترجمه


و كـذلك أ عـثـرنـا عـليـهـم ليـعلموا أ ن وعد الله حق و أ ن الساعة لا ريب فيها إ ذ يتنازعون بـيـنـهـم أ مـرهـم فـقـالوا ابـنـوا عـليـهـم بـنـيـانـا ربـهـم أ عـلم بـهـم قال الذين غلبوا على أ مرهم لنتخذن عليهم مسجدا (21)
سـيـقـولون ثـلثـة رابعهم كلبهم و يقولون خمسة سادسهم كلبهم رجما بالغيب و يقولون سـبـعـة و ثـامـنـهـم كـلبـهـم قـل ربـى أ عـلم بـعـدتـهـم مـا يـعـلمـهـم إ لا قليل فلا تمار فيهم إ لا مراء ظهرا و لا تستفت فيهم منهم أ حدا (22)
و لا تقولن لشى ء إ نى فاعل ذلك غدا (23)
إ لا أ ن يشاء الله و اذكر ربك إ ذا نسيت و قل عسى أ ن يهدين ربى لا قرب من هذا ارشدا (24)




ترجمه :

21 - و ايـنـچنين مردم را متوجه حال آنها كرديم تا بدانند وعده (رستاخيز) خداوند حق است و در پـايـان جـهـان و قـيـام قـيـامت شكى نيست ، در آن هنگام كه ميان خود در اين باره نزاع مى كردند: گروهى مى گفتند بنائى بر آن بسازيد (تا براى هميشه از نظر پنهان شوند و از آنـهـا سـخـن نـگـوئيـد كه ) پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است (ولى آنها كه از رازشان آگاهى يافتند و آنرا دليلى بر رستاخيز ديدند) گفتند ما مسجدى در كنار (مدفن ) آنها مى سازيم (تا خاطره آنها فراموش نشود).
22 - گروهى خواهند گفت آنها سه نفر بودند كه چهارمينشان سگ آنها بود، و گروهى مى گـويـنـد پـنـج نـفـر بـودنـد كـه شـشـمـيـن آنـهـا سـگشان بود - همه اينها سخنانى بدون دليـل اسـت - و گـروهـى مـى گـويـنـد آنها هفت نفر بودند و هشتمينشان سگ آنها بود، بگو پـروردگـار مـن از تـعـداد آنـهـا آگـاهـتـر اسـت جـز گـروه كـمـى تـعداد آنها را نمى دانند، بـنـابـرايـن در بـاره آنـهـا جـز بـا دليـل سـخـن مـگـوى و از هـيـچـكـس پـيـرامـون آنـهـا سؤ ال منما.
23 - و هرگز نگو من فردا كارى انجام مى دهم .
24 - مـگـر ايـنـكـه خـدا بـخواهد، و هر گاه فراموش كردى (جبران نما) و پروردگارت را بخاطر بياور، و بگو اميدوارم كه پروردگارم مرا به راهى روشنتر از اين هدايت كند.
تفسير:
پايان ماجراى اصحاب كهف
بـه زودى داسـتـان هـجـرت اين گروه از مردان با شخصيت در آن محيط، در همه جا پيچيد، و شـاه جـبـار سخت برآشفت ، نكند هجرت يا فرار آنها مقدمه اى براى بيدارى و آگاهى مردم گـردد، و يـا به مناطق دور و نزديك بروند، و به تبليغ آئين توحيد و مبارزه با شرك و بتپرستى بپردازند.
لذا دسـتـور داد مـامـوران مـخـصـوص هـمـه جا به جستجوى آنها بپردازند، و اگر رد پائى يافتند آنان را تا دستگيريشان تعقيب كنند، و آنها را به مجازات برساند.
امـا هـر چه بيشتر جستند كمتر يافتند، و اين خود معمائى براى مردم محيط و نقطه عطفى در سـازمـان فكر آنها شد، و شايد همين امر كه گروهى از برترين مقامات مملكتى پشتپا بر همه مقامات مادى بزنند و انواع خطرات را پذيرا گردند سرچشمه بيدارى و آگاهى براى گروهى از مردم شد.
ولى بـه هـر حـال داستان اسرارآميز اين گروه در تاريخشان ثبت گرديد، و از نسلى به نـسـل ديـگـر انـتـقـال يـافـت ، و صـدهـا سـال بـر ايـن منوال گذشت ...
اكنون به سراغ مامور خريد غذا برويم و ببينيم بر سر او چه آمد، او وارد شهر شد ولى دهانش از تعجب بازماند، شكل ساختمانها به كلى دگرگون شده ، قيافه ها همه ناشناس ، لبـاسـهـا طـرز جـديدى پيدا كرده و حتى طرز سخن گفتن و آداب و رسوم مردم عوض ‍ شده اسـت ويـرانـه هـاى ديـروز تـبـديـل بـه قـصـرهـا و قـصـرهـاى ديـروز بـه ويـرانـه هـا مبدل گرديده !
شـايـد در يـك لحـظـه كوتاه فكر كرد هنوز خواب است و آنچه مى بيند رؤ يا است چشمهاى خود را بهم مى مالد اما متوجه مى شود آنچه را مى بيند عين واقعيتى عجيب و باورناكردنى .
او هـنـوز فـكـر مـى كـنـد خـوابـشـان در غـار يك روز يا يك نيمه روز بوده است پس اينهمه دگرگونى چرا؟ اينهمه تغييرات در يك روز چگونه امكان پذير است .
از سوى ديگر قيافه او براى مردم نيز عجيب و نامانوس است ، لباس او، طرز سخن گفتن او، و چـهـره و سـيـماى او، همه براى آنها تازه است ، و شايد اين وضع نظر عده اى را به سوى او جلب كرد و به دنبالش روان شدند.
تـعـجـب او هـنـگامى به نهايت رسيد كه دست در جيب كرد تا بهاى غذائى را كه خريده بود بـپـردازد، فـروشـنـده چـشـمـش بـه سـكـهـاى افـتـاد كـه بـه 300 سـال قـبـل و بـيشتر تعلق داشت ، و شايد نام دقيانوس شاه جبار آن زمان بر آن نقش بود، هنگامى كه توضيح خواست ، او در جواب گفت تازگى اين سكه را به دست آورده ام !
كـم كم از قرائن احوال بر مردم مسلم شد كه اين مرد يكى از گروهى است كه نامشان را در تـاريـخ 300 سـال قـبـل خـوانـده انـد و در بـسـيـارى از محافل سرگذشت اسرارآميزشان مطرح بوده است .
و خود او نيز متوجه شد كه در چه خواب عميق و طولانى او و يارانش فرو رفته بودند.
اين مساله مثل بمب در شهر صدا كرد، و زبان به زبان در همه جا پيچيد.
بـعـضى از مؤ رخان مى نويسند در آن ايام زمامدار صالح و موحدى بر آنها حكومت مى كرد، ولى هـضـم مـسـاله مـعـاد جـسـمـانـى و زنـده شـدن مردگان بعد از مرگ براى مردم آن محيط مـشـكـل بـود جـمـعـى از آنـهـا نمى توانستند باور كنند كه انسان بعد از مردن به زندگى بـازمـى گـردد، اما ماجراى خواب اصحاب كهف دليل دندانشكنى شد براى آنها كه طرفدار معاد جسمانى بودند.
و لذا قرآن در نخستين آيه مى گويد:
هـمـانـگـونـه كه آنها را به خواب فرو برديم از آن خواب عميق و طولانى بيدار كرديم و مـردم را مـتـوجه حالشان نموديم ، تا بدانند وعده رستاخيز خداوند حق است (و كذلك اعثرنا عليهم ليعلموا ان وعد الله حق ).
و در پايان جهان و قيام قيامت شكى نيست (و ان الساعة لا ريب فيها).
چـرا كـه ايـن خـواب طـولانـى كـه صـدهـا سـال بـه طول انجاميد بى شباهت به مرگ نبود و بيدار شدنشان همچون رستاخيز، بلكه ميتوان گفت ايـن خـواب و بـيـدارى از پارهاى جهات از مردن و بازگشتن به حيات ، عجيبتر بود، زيرا صدها سال بر آنها گذشت در حالى كه بدنشان نپوسيد، در حالى كه نه غذائى خوردند و نـه آبـى نـوشـيـدنـد، در ايـن مـدت طـولانـى چـگـونـه زنـده مـانـدنـد؟ آيـا ايـن دليـل بـر قـدرت خـدا بـر هـر چـيـز و هر كار نيست ؟ حيات بعد از مرگ با توجه به چنين صحنهاى مسلما امكان پذير است .
بـعـضى از مؤ رخان نوشته اند كه مامور خريد غذا به سرعت به غار بازگشت و دوستان خـود را از مـاجـرا آگـاه سـاخـت ، هـمـگى در تعجب عميق فرو رفتند، و از آنجا كه احساس مى كردند همه فرزندان و برادران و دوستان را از دست داده اند، و هيچكس از ياران سابق آنها زنده نمانده تحمل اين زندگى براى آنها سخت و ناگوار بود، از خدا خواستند كه چشم از اين جهان بپوشند و به جوار رحمت حق منتقل شوند و چنين شد.
آنها چشم از جهان پوشيدند و جسدهاى آنها در غار مانده بود كه مردم به سراغشان آمدند.
در اينجا نزاع و كشمكش بين طرفداران مساله معاد جسمانى و مخالفان آنها در گرفت .
مـخـالفـان سـعـى داشـتـنـد كـه مـسـاله خـواب و بـيـدارى اصـحـاب كهف به زودى به دست فـرامـوشـى سـپـرده شـود، و ايـن دليـل دندانشكن را از دست موافقان بگيرند، لذا پيشنهاد كـردنـد در غـار گـرفـتـه شـود، تا براى هميشه از نظر مردم پنهان گردند (اذ يتنازعون بينهم امرهم فقالوا ابنوا عليهم بنيانا).
و براى خاموش كردن مردم مى گفتند زياد از آنها سخن نگوئيد، آنها سرنوشت اسرارآميزى داشتند كه پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است (ربهم اعلم بهم ).
بنابراين داستان آنها را رها كنيد و به حال خودشان واگذاريد
در حالى كه مؤ منان راستين كه از اين امر آگاهى يافته بودند و آن را سند زنده اى براى اثـبـات رسـتـاخـيـز به مفهوم حقيقيش ‍ مى دانستند، سعى داشتند اين داستان هرگز فراموش نـشـود، و لذا گـفـتـنـد: ما در كنار مدفن آنها مسجد و معبدى مى سازيم تا مردم ياد آنها را از خـاطـره هـا هـرگـز نـبـرنـد بـه عـلاوه از روح پـاك آنـهـا اسـتـمـداد طـلبـنـد (قال الذين غلبوا على امرهم لنتخذن عليهم مسجدا).
در تفسير آيه فوق احتمالات متعدد ديگرى داده اند كه به هنگام ذكر نكته ها به بعضى از آنها اشاره خواهيم كرد.
آيـه بـعـد بـه پـاره اى از اخـتلافات اشاره مى كند كه در ميان مردم در زمينه اصحاب كهف وجود دارد، از جمله : در باره تعداد آنها مى گويد:
گـروهـى از مـردم خـواهند گفت آنها سه نفر بودند كه چهارمينشان سگشان بود (سيقولون ثلاثة رابعهم كلبهم ).
و گـروهـى مـى گـويـنـد پـنـج نـفر بودند كه ششمين آنها سگ آنها بود (و يقولون خمسة سادسهم كلبهم ).
همه اينها سخنانى بدون دليل و تير در تاريكى است . (رجما بالغيب ).
و گـروهـى مـى گـويند آنها هفت نفر بودند و هشتمين آنها سگ آنها بود (و يقولون سبعة و ثامنهم كلبهم ).
بـگـو پـروردگـار مـن از تـعـداد آنـهـا آگـاهـتـر اسـت (قل ربى اعلم بعدتهم ).
تـنـهـا گـروه كـمـى تـعـداد آنـهـا را مـى دانـنـد (مـا يـعـلمـهـم الا قليل ).
گـر چـه در جـمـله هـاى فـوق قـرآن بـا صـراحـت تـعـداد آنها را بيان نكرده است ، ولى از اشـاراتـى كـه در آيـه وجـود دارد مـى تـوان فـهـمـيـد كـه قـول سـوم هـمـان قـول صـحـيـح و مـطـابـق واقـع اسـت ، چـرا كـه بـه دنبال قول اول و دوم كلمه رجما بالغيب (تير در تاريكى ) كه اشاره به بى اساس بودن آنـهـا اسـت آمـده ، ولى در مـورد قـول سـوم نـه تنها چنين تعبيرى نيست ، بلكه تعبير بگو پـروردگـارم از تـعـداد آنـهـا آگاهتر است و همچنين تعداد آنها را تنها گروه كمى مى دانند ذكـر شـده اسـت كـه ايـن خـود دليـلى اسـت بـر تـايـيـد ايـن قـول و در هـر حـال در پـايـان آيـه اضـافـه مـى كـنـد در مـورد آنـهـا بـحـث مـكـن جـز بـحـث مستدل و توأ م با دليل و منطق (فلا تمار فيهم الا مراء ظاهرا) .
مـراء بـطـورى كـه راغـب در مـفـردات مـى گـويـد - در اصل از مريت الناقة يعنى پستان شتر را بدست گرفتم براى دوشيدن گرفته شده است ، سپس به بحث و گفتگو پيرامون چيزى كه مورد شك و ترديد است اطلاق گرديده .
و بـسـيـار مـى شـود كـه در گـفـتـگـوهـاى لجـاجـت آمـيـز و دفـاع از باطل به كار مى رود، ولى ريشه اصلى آن محدود به اين معنى نيست ، بلكه هر نوع بحث و گـفـتـگـو را در بـاره هـر مـطـلبـى كـه مـحـل تـرديـد اسـت شامل مى شود
ظاهر به معنى غالب و مسلط و پيروز است .
بنابر اين جمله (فلا تمار فيهم الا مراء ظاهرا) مفهومش اين است كه آنچنان با آنها منطقى و مستدل سخن بگو كه برترى منطق تو آشكار گردد.
اين احتمال را نيز بعضى در تفسير آيه گفته اند كه بطور خصوصى با مخالفان لجوج بـحـث و گـفـتـگـو نكن چرا كه هر چه بگوئى تحريفش مى كنند، بلكه آشكارا و در حضور مردم گفتگو كن ، تا نتوانند حقيقت را تحريف يا انكار نمايند
ولى تـفـسـيـر اول صـحـيـحـتـر بـه نـظـر مـيـرسـد، بـه هـر حـال مـفـهـوم سـخـن اين است كه تو بايد به اتكاء وحى الهى با آنها سخن بگوئى زيرا مـحـكـمـتـريـن دليـل در ايـن زمـيـنـه هـمين دليل است ، و بنا بر اين از احدى از آنها كه بدون دليـل سـخـن مـى گـويـنـد در بـاره تـعـداد اصـحـاب كـهـف سـؤ ال نكن (و لا تستفت فيهم منهم احدا).
آيه بعد يك دستور كلى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى دهد كه هرگز نگو مـن فـلان كـار را فـردا انـجـام مـى دهـم (و لا تـقـولن لشـى ء انـى فاعل ذلك غدا).
مگر اينكه خدا بخواهد (الا ان يشاء الله )
يعنى در رابطه با اخبار آينده و تصميم بر انجام كارها، حتما جمله انشاء الله
را اضافه كن ، چرا كه اولا تو هرگز مستقل در تصميمگيرى نيستى و اگر خدا نخواهد هيچ كـس تـوانـائى بـر هـيـچـكـار را نـدارد، بنا بر اين براى اينكه ثابت كنى نيروى تو از نيروى لا يزال او است و قدرتت وابسته به قدرت او جمله انشاء الله (اگر خدا بخواهد) را حتما به سخنت اضافه كن .
ثـانـيـا: خـبـر دادن قـطـعـى بـراى انـسـان كـه قـدرتـش مـحـدود اسـت و احتمال ظهور موانع مختلف مى رود صحيح و منطقى نيست ، و چه بسا دروغ از آب در آيد، مگر اينكه با جمله انشاء الله همراه باشد.
بـعـضـى از مـفـسـران احـتـمال ديگرى در تفسير آيه فوق گفته اند و آن اينكه منظور نفى استقلال انسان در كارها است مفهوم آيه چنين است : تو نمى توانى بگوئى من فلان كار را فردا انجام خواهم داد مگر خدا بخواهد.
البـتـه لازمـه ايـن سـخـن آن اسـت كـه اگـر جـمـله انـشـاء الله را بـيـفـزائيـم سـخـن كـامـل خـواهـد بـود، امـا ايـن لازمـه جـمـله اسـت نـه مـتـن آنـچـنـانـكـه در تـفـسـيـر اول گفته شد.
شـان نـزولى را كـه در مـورد آيـات فـوق نـقـل كـرديـم تـفـسـيـر اول را تـايـيد مى كند، زيرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بدون ذكر انشاء الله بـه كـسـانـى كـه پـيـرامـون اصـحـاب كـهـف و مـانـنـد آن سـؤ ال كرده بودند قول توضيح و جواب داد، به همين جهت مدتى وحى الهى به تاخير افتاد، تـا بـه پـيـامـبـر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين زمينه هشدار داده شود و سرمشقى براى همه مردم باشد
سـپـس در تـعـقـيـب اين جمله ، قرآن مى گويد هنگامى كه ياد خدا را فراموش كردى بعد كه متوجه شدى پروردگارت را بخاطر بياور (و اذكر ربك
اذا نسيت ).
اشـاره به اينكه اگر بخاطر فراموشى جمله انشاء الله را به سخنانى كه از آينده خبر مـى دهـى نـيـفـزائى هـر مـوقـع بـيـادت آمد فورا جبران كن و بگو انشاء الله ، كه اين كار گذشته را جبران خواهد كرد.
و بـگـو امـيـدوارم كـه پـروردگـارم مـرا بـه راهـى روشـنـتـر از ايـن هـدايـت كـنـد (و قل عسى ان يهدين ربى لاقرب من هذا رشدا).
نكته ها:
1 - رجما بالغيب
رجم در اصل به معنى سنگ يا پراندن سنگ است ، سپس به هر نوع تيراندازى اطلاق شده اسـت ، و گـاه بـه مـعـنـى كـنـائى مـتـهـم سـاخـتـن يـا قـضـاوت بـه ظـن و گـمـان استعمال مى شود. و كلمه (بالغيب ) تاكيدى بر اين معنا است ، يعنى غائبانه قضاوت بى ماخذ در باره چيزى كردن .
ايـن تـعـبير شبيه همان چيزى است كه در فارسى ميگوئيم تير در تاريكى انداختن از آنجا كـه انـداخـتـن تـير در تاريكى غالبا به هدف اصابت نمى كند اين نوع قضاوتها غالبا درست از آب در نمى آيد.
2 - واو در جمله و ثامنهم كلبهم
در آيات فوق جمله رابعهم كلبهم و سادسهم كلبهم هر دو بدون واو آمده است در حالى كه جـمـله و ثـامـنـهم كلبهم با واو شروع مى شود، از آنجا كه تمام تعبيرات قرآن حتما داراى نكتهاى است مفسران در معنى اين واو سخن فراوان گفته اند.
شايد بهترين تفسير اين باشد كه اين واو اشاره به آخرين سخن و
آخـريـن حـرف اسـت ، چـنـانـكـه در ادبـيـات امـروز نـيـز اخـيـرا ايـن تـعـبـيـر مـعـمول شده كه هنگام برشمردن چيزى ، تمام افراد آن بحث را بدون واو ذكر مى كنند، اما آخـريـن آنـهـا حـتـمـا بـا واو خواهد بود، مثلا مى گوئيم زيد، عمر، حسن و محمد آمدند اين واو اشاره به پايان كلام و بيان آخرين مصداق و موضوع است .
ايـن سـخـن از مـفسر معروف ابن عباس نقل شده و بعضى از مفسران ديگر آنرا تاييد كرده و ضـمـنـا خـواسـته است از همين كلمه واو تاييدى براى اينكه عدد واقعى اصحاب كهف عدد هفت بـوده است استفاده كند، زيرا قرآن پس از بيان گفته هاى بى اساس ‍ ديگران ، عدد حقيقى آنها را در پايان بيان كرده است .
بـعـضـى ديـگـر از مـفـسـران مـانـنـد فـخـر رازى و قـرطـبـى تـفسير ديگرى براى اين واو نـقـل كـرده انـد كـه خـلاصـه اش چـنـيـن اسـت : عـدد هـفـت نـزد عـرب بـه عـنـوان يـك عـدد كـامـل شـمـرده مـى شـود، بـه هـمـيـن جـهت تا هفت را بدون واو مى آورند، اما همينكه از اين عدد گـذشتند واو كه دليل آغاز كلام و استيناف است مى آورند، لذا در اصطلاح ادباء عرب به واو ثمانيه معروف شده است
در آيـات قـرآن نـيـز غـالبـا بـه اين مطلب برخورد مى كنيم كه مثلا در سوره توبه آيه 112 هـنـگامى كه صفات مجاهدان فى سبيل الله را مى شمرد هفت صفت را بدون واو ذكر مى كـنـد ولى بـه صفت هشتم كه مى رسد مى گويد: و الناهون عن المنكر و الحافظون لحدود الله .
و در آيـه 5 سـوره تـحـريـم در وصف زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از ذكر هفت صفت هشتمين را با واو آورده مى گويد ثيبات و ابكارا.
و در سـوره زمـر در آيـه 71 هـنـگامى كه سخن از درهاى جهنم مى گويد مى فرمايد فتحت أ بـوابها (درهاى آن گشوده مى شود) اما در دو آيه بعد هنگامى كه سخن از درهاى بهشت به مـيـان مـى آيـد مـى فـرمـايد: و فتحت أ بوابها آيا اين بخاطر آن نيست كه درهاى جهنم هفت و درهاى بهشت هشت است ؟
البـتـه شـايـد ايـن يـك قـانـون كـلى نـبـاشـد، ولى در غـالب مـوارد چـنـيـن است ، و به هر حال نشان مى دهد كه حتى وجود يك واو در قرآن حساب شده و براى بيان واقعيتى است .
3 - مسجد در كنار آرامگاه
ظـاهـر تعبير قرآن اين است كه اصحاب كهف سرانجام بدرود حيات گفتند و به خاك سپرده شدند، و كلمه عليهم شاهد اين مدعا است ، سپس علاقه مندان به آنها تصميم گرفتند معبدى در كنار آرامگاه آنان بسازند، قرآن اين موضوع را در آيات فوق با لحن موافقى آورده است و ايـن نـشـان مـى دهـد كـه سـاخـتـن معبد به احترام قبور بزرگان دين نه تنها حرام نيست - آنچنان كه وهابيها مى پندارند - بلكه كار خوب و شايسته اى است .
اصـولا بـنـاهـاى يادبود كه خاطره افراد برجسته و با شخصيت را زنده مى دارد هميشه در مـيـان مردم جهان بوده و هست ، و يك نوع قدردانى از گذشتگان ، و تشويق براى آيندگان در آن كار نهفته است ، اسلام نه تنها از اين كار نهى نكرده بلكه آنرا مجاز شمرده است .
وجود اينگونه بناها يك سند تاريخى بر وجود اين شخصيتها و برنامه و تاريخشان است ، بـه هـمـيـن دليـل پـيامبران و شخصيتهائى كه قبر آنها متروك مانده تاريخ آنها نيز مورد ترديد و استفهام قرار گرفته است .
ايـن نـيـز واضـح اسـت كـه ايـن گـونه بناها كمترين منافاتى با مسئله توحيد و اختصاص پرستش به الله ندارد، زيرا احترام ، مطلبى است ، و عبادت و پرستش مطلبى ديگر.
البته اين موضوع . بحث فراوانى دارد كه اينجا جاى آن نيست .
4 - همه چيز با اتكاء بر مشيت خدا
آوردن جـمـله ان شـاء الله بـه هنگام بيان تصميم هاى مربوط به آينده ، نه تنها يك نوع ادب در پـيـشـگاه خدا است ، بلكه بيان اين حقيقت مهم نيز هست كه ما چيزى از خود نداريم هر چـه هـسـت از نـاحـيـه او اسـت ، مـستقل بالذات خدا است ، و ما همه متكى باو هستيم ، تا اراده او نـبـاشـد اگـر تيغهاى عالم از جا حركت كنند حتى يك رگ را نخواهند بريد، و اگر اراده او بـاشـد هـمـه چـيـز بـه سـرعـت تـحـقـق مـى يـابـد و حـتـى شـيـشـه را در بغل سنگ نگه مى دارد.
اين در حقيقت همان مفهوم توحيد افعالى است كه در عين وجود اختيار و آزادى اراده انسان ، وجود هر چيز و هر كار را به مشيت خدا وابسته مى كند.
اين تعبير با افزايش دادن توجه ما را به خدا در كارها، به ما نيرو و قدرت مى بخشد ، و هم دعوت به پاكى و صحت عمل مى كند.
از پـارهـاى از روايـات استفاده مى شود كه اگر كسى سخنى را در ارتباط با آينده بدون انشاء الله بگويد خدا او را به خودش ‍ واميگذارد و از زير چتر حمايتش بيرون مى برد.
در حـديـثـى از امـام صادق (عليه السلام ) ميخوانيم : امام دستور داده بود نامهاى بنويسند، هـنـگـامـى كـه نـامـه پـايـان يـافت و به خدمتش ‍ دادند ملاحظه كرد، انشاء الله در آن نبود، فـرمـود: كـيـف رجـوتـم ان يـتـم هـذا و ليـس فـيـه اسـتـثـنـاء، انـظـروا كـل مـوضـع لا يكون فيه استثناء فاستثنوا فيه شما چگونه امى دوار بوديد كه اين نامه (يـا ايـن كار) به پايان برسد در حالى كه انشاء الله در آن نيست ، نگاه كنيد در هر جاى آن نيست بگذاريد.
5- پاسخ به يك سؤ ال
در آيات فوق خوانديم خداوند به پيامبرش مى گويد هنگامى كه خدا را فراموش كردى و بعد متذكر شدى ياد او كن
اشاره به اينكه اگر تكيه بر مشيت او با جمله انشاء الله ، نكردى هر گاه به خاطرت آمد جبران نما.
در احـاديـث مـتـعـددى كـه در تـفـسـيـر آيـه فـوق از اهـلبـيـت (عـليـهـمـالسـلام ) نـقـل شـده نـيـز روى ايـن مـسـاله تـاكـيـد گـرديـده اسـت كـه حـتـى پـس ‍ از گـذشـتـن يكسال نيز به خاطرتان آمد كه انشاء الله نگفته ايد گذشته را جبران نمائيد
اكـنـون ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كه نسيان مگر براى پيامبر ممكن است در حالى كه اگر نـسـيـان بـه فـكـر او راه يـابـد مـردم بـه گـفـتـار و اعـمـال او اعـتـمـاد كـامـل نـمـى تـوانـنـد داشـتـه بـاشـنـد، و هـمـيـن اسـت دليل معصوم بودن پيامبران و امامان از خطا و نسيان حتى در موضوعات .
امـا با توجه به اينكه در بسيارى از آيات قرآن ديده ايم روى سخن به پيامبران است اما مـقـصـود و مـنـظـور تـوده مـردم هـسـتـنـد، پـاسـخ ايـن سـؤ ال روشـن مـى شود، و طبق ضرب المثل عرب از باب اياك اعنى و اسمعى يا جاره است يعنى روى سخنم با تو است اى كسى كه نزد من هستى اما همسايه ، تو بشنو.
بـعـضـى از مـفـسـران بـزرگ پـاسـخ ديـگـرى بـه ايـن سـؤ ال گفته اند كه ما ذيل آيه سوره انعام آورده ايم (تفسير نمونه جلد 5 صفحه 289)
آيه و ترجمه


و لبثوا فى كهفهم ثلثمائة سنين و ازدادوا تسعا (25)
قـل الله اعـلم بـمـا لبـثـوا له غـيب السموات و الارض ابصر به و اسمع ما لهم من دونه من ولى و لا يشرك فى حكمه احدا (26)
و اتل ما اوحى اليك من كتاب ربك لا مبدل لكلماته و لن تجد من دونه ملتحدا (27)




ترجمه :

25 - آنـهـا در غـار خـود سـيـصـد سـال درنـگ كـردنـد، و نـه سال نيز بر آن افزودند.
26 - بـگـو خـداوند از مدت توقفشان آگاهتر است ، غيب آسمانها و زمين از آن او است راستى چـه بـيـنـا و چـه شنوا است ؟ آنها هيچ ولى و سرپرستى جز او ندارند، و هيچكس در حكم او شريك نيست .
27 - آنـچـه بـتـو از كـتـاب پـروردگـارت وحـى شـده تـلاوت كـن ، هـيچ چيز سخنان او را دگرگون نمى سازد، و ملجا و پناهگاهى جز او نمى يابى !.
تفسير:
خواب اصحاب كهف
از قـرائن مـوجـود در آيات گذشته اجمالا بدست آمد كه خواب اصحاب كهف يك خواب بسيار طـولانـى بـود، اين موضوع حس ‍ كنجكاوى هر شنونده اى را برمى انگيزد و مى خواهد دقيقا بـدانـد آنـهـا چند سال در اين خواب طولانى بوده اند؟ در آخرين آيات اين داستان كه آيات مورد بحث است شنونده را از ترديد بيرون
مى آورد و مى گويد:
(آنـهـا در غـار خـود سـيـصـد سـال درنـگ كـردنـد و نـه سال نيز بر آن افزودند)! (و لبثوا فى كهفهم ثلاث ماءة سنين و ازدادوا تسعا).
بـنـابـرايـن مـجـمـوع مـدت تـوقـف و خـواب آنـهـا در غـار سـيـصـد و نـه سال بود.
جـمـعـى مـعـتـقـدنـد ايـن تـعـبـيـر كـه بـجـاى 309 سـال ، فـرمـوده اسـت 300 سـال و نـه سـال بر آن افزودند، اشاره به تفاوت سالهاى شمسى و قمرى است چرا كه آنـهـا بـه حـسـاب سـالهاى شمسى سيصد سال توقف كردند، و با محاسبه سالهاى قمرى سـيـصـد و نـه سـال ، و اين از لطائف تعبير است كه با يك تعبير جزئى در عبارت واقعيت ديگرى را كه نياز به شرح دارد بازگو كنند.
سـپـس بـراى ايـنـكه به گفتگوهاى مختلف مردم در اين باره پايان دهد مى گويد: (بگو خداوند از مدت توقف آنها آگاهتر است ) (قل الله اعلم بما لبثوا).
چـرا كـه (غـيـب آسـمـانـهـا و زمـيـن از آن او اسـت )، و او از هـر كـس بـه حال آنها آگاهتر مى باشد (له غيب السماوات و الارض ).
كـسـى كـه از پـنـهان و آشكار، در مجموعه جهان هستى با خبر است چگونه ممكن است از مدت توقف اصحاب كهف آگاه نباشد.
(راستى او چه بينا و چه شنوا است ) (ابصر به و اسمع ).
(بـه همين دليل ساكنان آسمانها و زمين هيچ ولى و سرپرستى جز او ندارند) (مالهم من دونه من ولى ).
در ايـنـكـه ضـمـيـر (مـالهـم ) به چه كسانى برمى گردد در ميان مفسران گفتگو است ، جمعى معتقدند كه اشاره به ساكنان زمين و آسمان است ، ولى بعضى ديگر آنرا اشاره به (اصـحـاب كـهـف ) مـى دانـند، يعنى اصحاب كهف ولى و سرپرستى جز خدا نداشتند، او بود كه در اين ماجرا همه جا با آنها بود و از آنان حمايت مى كرد.
ولى بـا تـوجـه بـه جـمـله قـبـل از آن كـه از غـيـب آسـمـانـها و زمين سخن مى گويد تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد.
و در پايان آيه اضافه مى كند (و هيچكس در حكم خداوند شريك نيست ) (و لا يشرك فى حكمه اءحدا).
در حقيقت اين تاءكيدى است بر ولايت مطلقه خداوند كه نه شخص ديگرى بر جهانيان ولايت دارد، و نـه كـسـى شـريـك در ولايـت او اسـت ، يـعـنـى نـه بالاستقلال و نه مشتركا شخص ديگرى در ولايت جهان نفوذ ندارد.
در آخـريـن آيه روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده و مى گويد: (آنـچـه بـه تـو از كـتـاب پـروردگـارت وحـى شـده تـلاوت كـن ) (و اتل ما اوحى اليك من كتاب ربك ).
و اعتنا به گفته هاى اين و آن كه آميخته به دروغ و خرافات و مطالب بى اساس است مكن ، تكيه گاه بحث تو در اين امور تنها بايد وحى الهى باشد.
چـرا كـه هـيـچ چيز سخنان او را دگرگون نمى كند و (در گفتار (و معلومات ) او تغيير و تبديل راه ندارد) (لا مبدل لكلماته ).
كـلام و عـلم او هـمچون علم و كلام بندگان نيست كه هر روز بر اثر كشف و آگاهى تازه اى دستخوش تغيير و تبديل شود، و به همين جهت صددرصد نتوان بر آن اعتماد نمود.
روى همين جهات (هيچ ملجاء و پناهگاهى جز او نمى يابى ) (و لن تجد من دونه ملتحدا).
(مـلتحد) از ماده (لحد) (بر وزن مهد) به معنى حفره اى است كه از وسط به يكى از دو طـرف مـايـل شـده بـاشـد (هـمـانـنـد لحـدى كـه بـراى قـبـر مـى سـازند) و به همين جهت (مـلتـحـد) بـه جـائى گـفـتـه مـى شـود كـه انـسـان تمايل به آن پيدا مى كند، و سپس به معنى (ملجاء و پناهگاه ) آمده است .
شايان توجه اينكه دو آيه اخير از چندين راه ، احاطه علمى خداوند را به همه موجودات عالم بيان كرده است :
- نـخـسـت مـى گـويـد: غـيـب آسـمـانـهـا و زمـيـن از آن او اسـت ، و بـه هـمـيـن دليل او از همه آنها آگاه است .
- سپس اضافه مى كند: او چه بينا و چه شنوا است ؟!
- باز مى گويد: تنها ولى و سرپرست او است ، و او از همه آگاهتر است .
- و نيز اضافه مى كند: هيچكس در حكم او شركت ندارد تا علم و دانش او محدود شود.
- سـپـس مى فرمايد: در علم و كلام او تغيير و تبديلى پيدا نمى شود تا از ارزش و ثبات آن بكاهد.
- و در آخرين جمله مى گويد: تنها پناهگاه در عالم او است ، و طبعا او از
تمام پناهندگان خويش آگاهى دارد.
نكته ها:
1 - داستان اصحاب كهف در احاديث اسلامى
دربـاره اصـحـاب كهف روايات فراوانى در منابع اسلامى ديده مى شود كه بعضا از نظر اسـنـاد قـابـل اعـتـمـاد نمى باشند، و به همين دليل در ميان بعضى از آنها تضاد و اختلاف وجود دارد.
از مـيان روايات ، روايتى كه على بن ابراهيم قمى در تفسيرش آورده از نظر متن و مضمون و هماهنگى با آيات قرآن بهتر به نظر مى رسد كه خلاصه اش چنين است :
امـام صـادق (عـليـه السـلام ) در مـورد (اصحاب كهف و رقيم ) چنين فرمود: آنها در زمان پـادشـاه جبار و گردنكشى بودند كه اهل كشور خود را به پرستش بتها دعوت مى كرد، و هـر كـس دعـوت او را اجابت نمى نمود به قتل مى رساند، اين گروه (اصحاب كهف ) جمعيتى بـا ايـمان بودند كه پرستش خداوند بزرگ مى كردند (ولى ايمان خود را از دستگاه شاه جبار مكتوم مى داشتند).
شـاه جـبـار مـاءمـورانـى بـر دروازه پـايتخت گماشته بود و هر كس مى خواست بيرون رود مجبور بود بر بتانى كه در آنجا قرار داشت سجده كند.
اين گروه با ايمان هر طور بود - به عنوان صيد كردن - از شهر بيرون آمدند (و تصميم داشتند به شهر خود كه محيط بسيار آلوده اى بود ديگر باز نگردند).
در مـسـيـر خود به چوپانى برخورد كردند كه او را دعوت به خداوند يگانه نمودند و او نپذيرفت ، ولى عجيب اينكه سگ چوپان به دنبال آنها به راه افتاد،
و هرگز از آنان جدا نشد آنها كه از آئين بت پرستى فرار كرده بودند در پايان روز به غـارى رسـيـدنـد، و تصميم گرفتند مقدارى در غار استراحت كنند، خداوند خواب را بر آنها چيره كرد، همانگونه كه در قرآن مى فرمايد (سالها آنها را در خواب فرو برديم ).
آنـهـا آن قـدر خـوابـيـدند كه آن شاه جبار مرد، و مردم شهر نيز يكى پس از ديگرى از دنيا رفتند، و زمان ديگر و جمعيت ديگرى جاى آنها را گرفتند.
اصـحـاب كـهـف پس از اين خواب طولانى بيدار شدند و از يكديگر درباره مقدار خواب خود سئوال كردند، نگاهى به خورشيد كردند ديدند بالا آمده گفتند: يك روز يا بخشى از يك روز خوابيده ايم !.
سـپـس به يك نفر از خودشان ماموريت دادند و گفتند اين سكه نقره را بگير و به صورت نـاشناس داخل شهر شو، و براى ما غذائى تهيه كن ، اما مواظب باش تو را نشناسند، زيرا اگـر از وضـع مـا آگـاه شـونـد يـا مـا را بـه قـتـل مـى رسـانند و يا به آئين خود باز مى گردانند.
آن مـرد وارد شـهـر شـد امـا منظره شهر را بر خلاف آنچه بخاطر داشت مشاهده كرده و جمعيت غير از آن جمعيتى بودند كه او مى شناخت ، اصولا لغت آنها را درست نمى فهميد، همانگونه كـه آنها نيز زبان او را درست درك نمى كردند، به او گفتند تو كيستى و از كجا مى آئى ؟!
او سـرانـجـام پـرده از روى اسرارش برداشت ، پادشاه آن شهر (كه در آن زمان خداپرست بـود) بـا يـارانش همراه آن مرد به سوى غار حركت كردند، هنگامى كه به در غار رسيدند بـه درون نـگـاه مى كردند، بعضى مى گفتند اينها سه نفر بيشتر نيستند كه چهارمين سگ آنـهـا اسـت ، بعضى مى گفتند پنج نفرند كه ششمين سگ آنهاست ، و بعضى مى گفتند هفت نفرند كه هشتمين سگ آنها است .
در اين حال خداوند آنها را در حجابى از رعب قرار داده بود به گونه اى
كـه هـيچيك جرات داخل شدن در غار را، جز همان فردى كه از آنها بود، نداشتند، هنگامى كه رفيقشان وارد غار شد آنها را وحشت زده ديد، زيرا گمان مى كردند كه جمعيت حاضر بر در غـار يـاران (دقـيـانوس ) پادشاه جبار بت پرست هستند، ولى او آنها را از ماجراى خواب طولانيشان آگاه ساخت ، و به آنها گفت خداوند آنانرا آيتى براى مردم قرار داده است .
آنـهـا خـوشـحـال شـدنـد، و اشـك شـادى فـرو ريـخـتـنـد و از خـدا خـواسـتـنـد كـه آنـهـا را بـه حال سابق بازگرداند.
امـا پـادشـاه آن زمان گفت سزاوار است كه ما در اينجا مسجدى بسازيم ، زيرا آنها گروهى باايمان بودند.
در ايـنـجـا امـام اضافه فرمود كه آنها در هر سال دو بار پهلو به پهلو مى شدند و سگ آنها بر در غار دست خود را بر زمين گسترده (و مراقب ) بود)
در حـديث ديگرى از على (عليه السلام ) شرح مبسوطى درباره اصحاب كهف مى خوانيم كه خـلاصـه اش چـنـيـن اسـت : (آنـهـا در آغـاز شـش نفر بودند كه دقيانوس آنانرا به عنوان وزراى خود انتخاب كرده بود، و هر سال يك روز را براى آنها عيد مى گرفت .
در يكى از سالها در حالى كه روز عيد بود، فرماندهان بزرگ لشگر در طرف راست ، و مـشـاوران مـخـصـوص در طـرف چپ او قرار داشتند، يكى از فرماندهان به او آگاهى داد كه لشـگـر ايـران وارد مرزها شده است ، او آنچنان از شنيدن اين خبر غم انگيز، ناراحت شد كه بـر خـود لرزيـد و تـاج از سـرش فـرو افـتاد، يكى از اين وزيران كه (تمليخا) نام داشت در دل گفت اين مرد گمان مى كند خدا است ، اگر چنين است پس چرا اين چنين غم زده شد به علاوه او تمام صفات بشرى را دارد؟!
وزراى شـش گـانـه او هـر روز در مـنزل يكى جمع مى شدند، و آن روز نوبت (تمليخا) بود.
او غـذاى خـوبـى بـراى دوسـتـان تـهـيـه ديـد، ولى بـا ايـن حال پريشان به نظر مى رسيد (و دست به سوى غذا دراز نمى كرد، دوستان از او جوياى حال شدند) او گفت مطلبى در دل من افتاده كه مرا از غذا و آب و خواب انداخته است ، آنها از ماجرا سئوال كردند.
او گفت : من در اين آسمان بلند پايه كه بدون ستون برپا است و كسى كه خورشيد و ماه را بـه صـورت دو نـشـانـه روشـن در آن به حركت واداشته ، و آن كس كه صفحه آن را با سـتـارگـان زينت بخشيده ، بسيار انديشه و مطالعه كردم ، سپس به اين زمين نگاه كردم و بـا خـود گـفـتـم چـه كسى آن را از آب بيرون آورد و گسترده ساخت ؟ و چه كسى اضطراب آنـرا بـا كـوه ها آرامش بخشيد؟ سپس در حال خودم به انديشه فرو رفتم ، و با خود گفتم چـه كسى مرا از حالت جنينى به بيرون رحم مادر فرستاد؟ چه كسى به من از پستان مادر شير گوارا بخشيد و تغذيه نمود؟ و بالاخره چه كسى مرا پرورش داد؟.
از مـجـمـوع ايـن مسائل فهميدم كه همه اينها سازنده و آفريدگار و مدبرى دارد كه او حتما غير از (دقيانوس ) است ، هم او مالك الملوك است و حاكم بر آسمانها.
هـنـگـامـى كـه اين سخنانرا با صراحت و خلوص ادا كرد، آنچه از دلش برخاسته بود بر دل يـاران نـشـسـت ، نـاگـهـان همگى بر پاى او افتادند و بوسه زدند و گفتند: الله به وسيله تو ما را از ضلالت به هدايت دعوت كرد اكنون بگو چه كنيم ؟!.
(تـمـليـخـا) بـرخـاست مقدارى خرما از باغستانى كه داشت به سه هزار درهم فروخت و پولها را برداشت ، و بر اسبها سوار شدند، و از شهر بيرون راندند.
هـنـگـامـى كه سه ميل راه رفتند (تمليخا) به آنها گفت : برادران ! پادشاهى و وزارت گذشت ، راه خدا را با اين اسبهاى گران قيمت نمى توان پيمود، پياده شويد تا پياده اين راه را طى كنيم ، شايد خداوند گشايشى در كار فرو بسته ما كند.
آنـهـا اسـبـهـا را رهـا كـردنـد، و پـياده به راه افتادند، هفت فرسخ در آن روز با سرعت راه رفتند، اما پاهاى آنها مجروح شد، و خون از آن مى چكيد!.
چـوپـانـى بـه اسـتـقبال آنان آمد، گفتند اى چوپان آيا جرعه شير يا آب دارى ما را ميهمان كنى ؟ چوپان گفت آنچه دوست داريد دارم ، ولى من چهره هاى شما را چهره شاهان مى بينم ! اينجا چرا؟ من فكر مى كنم ، شما از دقيانوس پادشاه فرار كرده ايد.
گـفـتـند: اى چوپان ! حقيقت اين است كه ما نمى توانيم دروغ بگوئيم ، ولى آيا اگر راست بگوئيم دردسرى براى ما نمى آفرينى ؟ سپس سرگذشت خود را شرح دادند.
چـوپـان خـود را بـر دسـت و پـاى آنـهـا افـكـنـد و بـوسـيـد و گـفـت : بـرادران ! آنـچه در دل شـمـا افـتـاده ، در دل مـن هـم افـتـاده اسـت ولى اجـازه دهـيـد گـوسفندان را به صاحبانش بـرسـانـم ، و به شما ملحق شوم ، آنها قدرى توقف كردند تا او گوسفندان را رسانيد و بازگشت در حالى كه سگ او همراهش بود...
ايـن جـوانـان نگاه به سگ كردند بعضى گفتند ترس اين هست كه او با سر و صداى خود راز ما را فاش كند، اما هر قدر خواستند او را از خود دور كنند حاضر نشد، گوئى مى گفت بگذاريد من شما را از دشمنان محافظت كنم ، (من هم رهرو اين راهم !...).
ايـن هـفـت نـفـر بـه راه خـود ادامـه دادنـد در حـالى كـه سـگ بـه دنـبـال آنـهـا روان بود تا از كوهى بالا رفتند و در كنار غارى قرار گرفتند، بر در غار چشمه ها و درختان ميوه اى يافتند، از آن خوردند و سيراب شدند، تاريكى شب فرا رسيد
آنـهـا بـه غـار پـنـاه بـردند، و سگ بر در غار دستهاى خود را گشود و مراقب بود، در اين حال خداوند به فرشته مرگ دستور قبض ‍ ارواح آنها داد) (و خواب عميقى شبيه مرگ بر آنها مسلط شد).
در مـورد دقـيـانـوس بـعـضـى از مـفـسـران چـنـيـن مـى گـويـنـد: او امـپـراطـور روم بـود و از سـال 249 تـا 251 مـيلادى حكومت كرد، سخت دشمن مسيحيان بود، و ايشانرا آزار و شكنجه مى داد، پيش از اينكه دولت روم دين عيسى را بپذيرد.
2 - كهف در كجا بوده است ؟
در اينكه اصحاب كهف در كدام منطقه از روى زمين زندگى مى كردند و اين غار در كجا قرار داشته ؟ در ميان دانشمندان و مفسران گفتگو بسيار است .
گـر چـه پـيـدا كـردن دقـيـق مـحـل ايـن مـاجـرا تـاثـيـر زيـادى در اصل داستان و نكات تربيتى آن و اهميت تاريخيش نمى گذارد و اين تنها ماجرائى نيست كه ما اصل داستانش را شناخته ايم ولى از پاره اى از جزئياتش اطلاع كافى نداريم ، اما مسلما دانستن محل اين حادثه مى تواند كمك به فهم بيشتر خصوصيات آن كند.
بـه هـر حـال در مـيـان احـتـمـالات و اقـوالى كـه در ايـن زمـيـنـه وجـود دارد دو قول صحيحتر به نظر مى رسد:
نـخـسـت ايـنـكه اين حادثه در شهر (افسوس ) واقع شده و اين غار در نزديكى آن قرار داشته است .
ويرانه هاى اين شهر هم اكنون در نزديكى (ازمير) در (تركيه ) به چشم مى خورد، و در كنار قريه (اياصولوك ) در كوه (ينايرداغ ) هم اكنون غارى ديده مى شود كه فاصله چندانى از (افسوس ) ندارد.
ايـن غار، غار وسيعى است كه مى گويند آثار صدها قبر در آن بچشم مى خورد و به عقيده بسيارى ، غار اصحاب كهف همين است .
بـطـورى كـه اربـاب اطـلاع نـقـل كـرده انـد دهـانـه ايـن غـار بـه سـوى شـمـال شـرقـى است ، و همين سبب شده كه بعضى از مفسران بزرگ در اصالت آن ترديد كـنـنـد، در حالى كه اين وضع مويد اصالت آن است ، زيرا قرار گرفتن آفتاب به هنگام طـلوع در سـمـت راسـت غـار و در هـنـگـام غروب در سمت چپ ، مفهومش آن است كه دهانه غار به سوى شمال و يا اندكى متمايل به شمال شرقى باشد.
عـدم وجـود مـسجد و معبدى در حال حاضر در كنار آن دليلى بر نفى اصالت آن نيز نخواهد بود، چه اينكه ممكن است با گذشتن حدود 17 قرن آثار آن معبد از بين رفته باشد.
دومـيـن غار، غارى است كه در نزديكى پايتخت (اردن ) يعنى شهر (عمان ) واقع شده است ، در نزديكى روستائى بنام (رجيب ).
در بالاى اين غار آثار صومعه اى ديده مى شود كه طبق پاره اى از قرائن مربوط به قرن پـنـجـم مـيـلادى اسـت كـه بـعـد از غـلبـه مـسـلمـيـن بـر آنـجـا تبديل به مسجد شده و محراب و ماءذنه دارد.
3 - جـنـبـه هـاى آمـوزنـده اين داستان - اين ماجراى عجيب تاريخى كه قرآن آنرا خالى از هر گـونه خرافه و مطالب بى اساس و ساختگى آورده است ، مانند همه داستانهاى قرآن مملو از نكات سازنده ى تربيتى است كه در لابلاى تفسير آيات به آنها اشاره شد، ولى لازم مـى دانـيـم در ايـنـجـا نـيز به عنوان جمعبندى به آنها اشاره كنيم تا به هدف اصلى قرآن نزديكتر شويم .
الف : نـخـسـتـيـن درس ايـن داسـتـان همان شكستن سد تقليد و جدا شدن از همرنگى با محيط فاسد است ، جوانمردان اصحاب كهف همانگونه كه ديديم
استقلال فكرى خود را در برابر اكثريت گمراه محيط از دست ندادند، و همين امر سبب نجات و رستگاريشان شد،
اصـولا انـسـان بـايـد (سـازنـده محيط) باشد نه (سازش كار با محيط) و به عكس آنـچـه سـسـت عنصران فاقد شخصيت مى گويند (خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو) افراد باايمان و صاحبان افكار مستقل مى گويند (همرنگ جماعت شدنت رسوائى است !)
ب : (هجرت ) از محيطهاى آلوده درس ديگرى از اين ماجراى عبرت انگيز است ، آنها خانه هـاى شـاهـانـه و مرفه و مملو از نعمتهاى مادى را رها كردند و به انواع محروميتها در غارى كـه فاقد همه چيز بود تن در دادند، تا ايمان خود را حفظ كنند و تقويت دستگاه ظلم و جور و كفر و شرك ننمايند.
ج : (تـقـيه ) به معنى سازنده اش درس ديگر اين داستان است ، آنها اصرار داشتند كه وضـعـشـان بـراى مـردم شـهـر روشـن نـشـود و هـمچنان در پرده اسرار بماند، مبادا بيهوده جـانـشـان را از دسـت دهـنـد، و يا به اجبار آنها را به همان محيط فاسد بازگردانند، و مى دانيم تقيه چيزى جز اين نيست كه انسان موضع واقعى خود را در جائى كه افشاگرى بى نـتـيـجـه است مكتوم دارد تا نيروى خود را براى موقع مبارزه و ضربه زدن بر دشمن حفظ كند.
د: عـدم تـفاوت در ميان انسانها در مسير الله و قرار گرفتن (وزير) در كنار (چوپان ) و حتى سگ پاسبانى كه راه آنها را مى سپرد، درس ديگرى در اين
زمينه است ، تا روشن شود امتيازات دنياى مادى ، و مقامات مختلف آن كمترين تاثيرى در جدا كـردن صـفوف رهروان راه حق ندارد كه راه حق راه توحيد است و راه توحيد راه يگانگى همه انسانها است .
ه‍: امدادهاى شگفت آور الهى به هنگام بروز بحرانها نتيجه ديگرى است كه به ما مى آموزد، ديـديـم كـه چـگـونه خداوند اصحاب كهف را براى نجات از آن شرائط نامطلوب اجتماعى ، سـالهـا در خـواب عميق فرو برد، و در زمان مساعدى از خواب بيدار كرد، زمانى كه از آنها بـه عـنوان جمعى از قهرمانان راه توحيد قدردانى كردند، و نيز ديديم در اين مدت چگونه بـدنـهاى آنها را از گزند حوادث حفظ كرد، و رعب و وحشت را سپرى براى محافظت آنها در مقابل مهاجمين قرار داد.
و: آنها در اين داستان درس (پاكى تغذيه ) حتى در سختترين شرائط را به ما آموختند، چـرا كـه غـذاى جـسـم انسان اثر عميقى در روح و فكر و قلب انسان دارد، و آلوده شدن به غذاى حرام و ناپاك انسان را از راه خدا و تقوى دور مى سازد.
ز: لزوم تـكيه بر مشيت خدا، و استمداد از لطف او، و گفتن (انشاء الله ) در خبرهائى كه از آينده مى دهيم ، درس ديگرى بود كه در ضمن اين داستان آموختيم .
ح : ديـديـم كـه قـرآن از آنها به عنوان (جوانمردان ) (فتية ) ياد مى كند، در حالى كه طـبـق بـعـضـى از روايـات آنـهـا از نـظـر سـن ، جـوان نـبـودنـد، و اگـر قـبـول كـنـيـم كـه آنـهـا در آغـاز وزيران شاه جبار بودند نيز مى توان پذيرفت كه سن و سـالى داشـتـنـد، ايـن نـشـان مـى دهـد كـه مـنـطـق قـرآن در مـورد جـوانـى هـمـان رعـايـت اصول جوانمردى ، يعنى پاكى ، گذشت ، شهامت و رشادت است .
ط: لزوم بحث منطقى در برخورد با مخالفان درس آموزنده ديگر اين داستان است ، چرا كه آنها به هنگامى كه مى خواستند آئين شرك آلود محيطشان
را مورد انتقاد قرار دهند به دلائل منطقى متوسل مى شدند كه نمونه هائى از آن را در آيات 15 و 16 همين سوره خوانديم .
اصـولا اساس كار همه پيامبران و رهبران الهى در برخورد با مخالفان بحث آزاد و منطقى بـوده ، و تـوسـل بـه زور، آنهم براى خاموش ‍ كردن آتش فتنه منحصر به مواردى بوده كه بحث منطقى موثر نمى افتاد، يا مانع بحثهاى منطقى مى شدند.
ى : بـالاخـره مـسـاله امـكـان مـعـاد جـسـمانى و بازگشت انسانها به زندگى مجدد به هنگام رستاخيز: آخرين و دهمين درسى است كه اين ماجرا به ما مى دهد كه شرح آنرا در مباحث آينده به طور مبسوط مطالعه خواهيم كرد.
نـمـى گـوئيم نكات آموزنده اين داستان منحصر به اينها است ، ولى حتى يكى از اين (ده درس آمـوزنـده ) بـراى نـقـل چـنين داستانى كافى به نظر مى رسد تا چه رسد به همه آنها.
بـه هـر حـال ، هـدف سـرگـرمـى و داسـتـان سـرائى نـيـسـت ، هدف ساختن انسانهاى مقاوم ، بـاايـمـان ، آگـاه و شـجـاع اسـت ، كـه يـكـى از طـرق آن نـشـان دادن الگـوهـاى اصيل در طول تاريخ پرماجراى بشرى است .
آيا داستان اصحاب كهف علمى است ؟
سرگذشت اصحاب كهف مسلما در هيچيك از كتب آسمانى پيشين نبوده است (اعم از كتب اصلى و كـتـب تـحـريـف يـافـتـه كـنـونـى ) و نـبـايـد هـم بـاشـد، زيـرا طـبـق نقل تاريخ ، اين حادثه مربوط به قرون بعد از ظهور مسيح (عليه السلام ) است .
ايـن جـريـان مربوط به زمان (دكيوس ) (كه معرب آن (دقيانوس ) است ) مى باشد، كه در عصر او مسيحيان تحت شكنجه سختى قرار داشتند.
و بـه گـفته مورخان اروپائى اين حادثه ميان سالهاى 49 تا 251 ميلادى روى داده است ، اين مورخان مدت خواب آنها را 157 سال مى دانند، و آنها را
بـه عـنـوان (هـفـت تـن خـفـتـگـان افسوس ) مى شناسند در حالى كه در ميان ما به عنوان (اصحاب كهف ) شناخته مى شوند.
اكـنـون بـبـينيم (افسوس ) كجاست و نخستين دانشمندانى كه در زمينه داستان اين خفتگان كتاب نوشته اند چه كسانى ، و در چه قرنى بوده اند:
(افـسـوس ) يـا (افـسـس ) (بـه ضـم الف و سـيـن ) يكى از شهرهاى آسياى صغير (تـركـيه كنونى كه قسمتى از روم شرقى قديم است ) بوده و در نزديكى رود كاستر در حـدود 40 مـيـلى جـنـوب شـرقـى (ازمـيـر) قرار داشته كه پايتخت پادشاه (الونى ) محسوب مى شده است .
(افـسـوس ) بـخـاطـر مـعـبد معروف و بتخانه (ارطاميس ) كه از عجائب هفتگانه جهان بوده نيز معروفيت جهانى دارد.
مى گويند داستان اصحاب كهف براى نخستين بار در قرن پنجم ميلادى به وسيله يكى از دانـشـمـنـدان مـسـيحى بنام (ژاك ) كه خليفه كليساى سوريه بود در رساله اى كه به زبـان سـريـانـى نـوشـتـه اسـت تـشـريـح گـرديـد، سـپـس شـخـص ديـگـرى بـه نـام (گـوگـويـوس ) آن رسـاله را بـه لاتـيـنـى تـرجـمـه نـمـود و نـام (جـلال شهداء) را بر آن گذاشت و اين خود مى رساند كه اين حادثه يكى دو قرن پيش از ظـهـور اسـلام در مـيـان مـسـيـحـيـان شـهـرت داشـتـه ، و مـورد تـوجـه محافل كليسائى بوده است .
البـتـه همانطور كه اشاره شد پاره اى از مشخصات آن - از جمله مقدار مدت خواب آنها - با آنـچـه در مـنـابـع اسـلامـى آمـده تـفـاوت دارد زيـرا قـرآن صريحا مدت خواب آنها را 309 سال ذكر كرده است .
از طرفى طبق نقل (ياقوت حموى ) در كتاب (معجم البلدان ) (جلد
دوم صـفـحـه 806) و (ابـن خرداد) به در كتاب (المسالك و الممالك ) (صفحه 106 تا 110) (و ابوريحان بيرونى ) در كتاب (الاثار الباقيه ) (صفحه 290) جمعى از جـهـانـگـردان قـديـم در شهر (آبس ) غارى يافته اند كه در آن چندين جسد خشك شده وجود داشته است ، و احتمال مى دهند كه اين موضوع مربوط به همين داستان باشد.
از لحـن آيـات قـرآن در سـوره كهف ، و شاءن نزولهائى كه در اين زمينه در منابع اسلامى بـراى آيـات مزبور وارد شده ، استفاده مى شود كه حادثه مزبور در ميان دانشمندان يهود نـيـز بـعـنـوان يك حادثه تاريخى مشهور بوده است : و به اين ترتيب مسلم مى گردد كه ماجراى اين خواب طولانى در منابع تاريخى اقوام مختلف آمده است .
در مـورد خـواب طـولانـى خـفـتـگـان شـهـر افـسـوس (اصـحـاب كـهـف ) كـه سـاليـان درازى بطول انجاميده ممكن است افرادى ترديد كنند و آنرا با موازين علمى سازگار ندانند و لذا آنرا در رديف (اسطوره ها و افسانه ها) فرض كنند زيرا:
اولا: چـنـين عمر طولانى چند صد ساله براى افراد بيدار بعيد است تا چه رسد به افراد خواب !
ثانيا: اگر قبول كنيم كه در بيدارى چنين عمرى امكان پذير است براى كسى كه در خواب بـاشـد امـكـان ندارد، زيرا مشكل غذا و آب پيش مى آيد كه چگونه ممكن است انسانى در چنان مـدتـى بـدون غـذا و آب زنده بماند، و اگر براى هر روز فرضا يك كيلو غذا و يك ليتر آب در نـظر بگيريم براى عمر اصحاب كهف بيش از يكصد تن غذا و يكصد هزار ليتر آب لازم است كه ذخيره كردن آن در خود بدن معنى ندارد.
ثـالثـا: اگـر از هـمـه ايـنـهـا صـرف نـظـر كـنـيـم بـاز ايـن اشكال پيش مى آيد كه
مـانـدن بـدن در شـرايـط يـكنواخت ، براى چنان مدت طولانى ، به ارگانيزم آن صدمه مى زند. ضايعات فراوانى بار خواهد آورد.
ايـن ايـرادهـا مـمـكـن اسـت در بـدو نـظـر بـن بـسـتـهـا و مـوانـع غـيـر قابل عبورى بر سر راه اين مساله مجسم كند، در حالى كه چنين نيست زيرا:
اولا: مـسـاله عـمـر دراز مـدت ، يـك مـسـاله غـيـر عـلمـى نـيـسـت ، چـه ايـنـكـه مـى دانـيـم طول عمر هيچ موجود زنده اى - از نظر علمى - ميزان ثابت و معينى ندارد كه با فرا رسيدن آن مرگ حتمى باشد.
به عبارت ديگر درست است كه نيروهاى جسمى انسان هر چه باشد بالاخره محدود و پايان پـذيـر اسـت ، امـا ايـن سـخـن بـه آن مـعـنى نيست كه بدن يك انسان ، يا موجود زنده ديگر، تـوانـائى زيـست بيشتر از مقدار عادى را ندارد، و مثلا همانطور كه در طبيعت هنگامى كه آب بـه يـكـصـد درجـه حرارت رسيد مى جوشد و در درجه صفر يخ مى زند، انسان هم كه به يـكـصـد و يـا يـكـصـد و پنجاه سال رسيد قلب او الزاما متوقف مى گردد و مرگ او فرا مى رسد.
بـلكـه مـيـزان طـول عـمـر مـوجـودات زنده بستگى زيادى با وضع زندگى آنها دارد و با تـغـيـيـر شـرايـط كاملا تغيير پذير است گواه زنده اين سخن اين است كه از يك طرف مى بـيـنـيـم هـيچيك از دانشمندان جهان ميزان معينى براى عمر انسان تعيين نكرده اند، و از سوى ديـگر توانسته اند در آزمايشگاه ها گاهى طول عمر بعضى از موجودات زنده را به دو يا چند برابر، و گاهى به 12 برابر و بيشتر برسانند، و حتى امروز به ما اميدوارى مى دهـنـد كـه در آيـنـده بـا پيدا شدن (روشهاى نوين عملى ) عمر انسان به چندين برابر فـعـلى افـزايـش خـواهـد يـافـت ، ايـن دربـاره اصـل مـسـاله طول عمر.
ثـانيا: در مورد آب و غذا در اين خواب طولانى اگر خواب عادى و معمولى باشد، مى توان حـق را بـه ايـراد كـنـنـده داد كـه ايـن مـوضـوع بـا اصـول عـلمـى سـازگـار نـيست ، زيرا سوخت و ساز بدن به هنگام خوابهاى گر چه عادى كـمـى از حـال بيدارى كمتر است ولى رويهمرفته براى سالهاى متمادى بسيار زياد خواهد بود،
امـا بايد توجه داشت كه خوابهائى در جهان طبيعت وجود دارد كه مصرف غذاى بدن در آنها بسيار ناچيز است مانند زمستانخوابى
زمستانخوابى :
بـسـيـارى از جانداران هستند كه در سرتاسر زمستان در خواب فرو مى روند و باصطلاح علمى (زمستان خوابى ) دارند.
در ايـن نـوع خـوابـهـا فـعـاليـتـهـاى حـياتى تقريبا متوقف مى گردد، و تنها شعله بسيار ضـعـيـفـى از آن روشـن اسـت ، (قـلب ) تـقـريـبـا از ضـربـان مـى افتد و يا به تعبير صـحـيـحـتـر ضـربـان آن بـقـدرى خـفـيـف مـى شـود كـه ابـدا قابل احساس نيست .
در اين گونه موارد، بدن را مى توان به كوره هاى عظيم تشبيه كرد كه به هنگام خاموش كردن آنها (شمعكى ) از آن در حال اشتعال است ، واضح است كه مقدار خوراكى را كه آن كوره در يك روز از مواد نفتى (مثلا) مى طلبد تا شعله هاى عظيم خود را به آسمان بفرستد ممكن است خوراك دهها يا صدها سال آن در حال اشـتـعـال شـمـعـك بـسـيـار كـوچـك بـاشـد (البـتـه ايـن بـسـتـگـى بـه شـعـله هـاى عـظـيـم حال بيدارى كوره ، و حال شمعك آن دارد).
دانشمندان در مورد زمستانخوابى بعضى از جانداران چنين مى گويند:
(اگـر وزغـى را كه در حال زمستانخوابى است از جايش بيرون آوريم ، به نظر مرده مى رسـد، در شـشهاى او هوا نيست ، ضربان قلبش چنان ضعيف است كه نمى توان به آن پى بـرد، در ميان حيوانات خونسرد كه زمستانخوابى دارند بسيارى از پروانه ها و حشرات و حـلزونهاى خاكى و خزندگان را مى توان نام برد. بعضى از پستانداران (خونگرم ) نيز زمـسـتانخوابى دارند، در دوران زمستانخوابى ، فعاليتهاى حياتى بسيار كند مى شود، و چربى ذخيره بدن آنها به تدريج مصرف مى گردد).
مـنـظـور ايـن اسـت كـه يـك نـوع خـواب داريـم كـه در آن نـيـاز بـه غـذا، فـوق العـاده تـقليل پيدا مى كند و فعاليتهاى حياتى نزديك به صفر مى رسد، و اتفاقا همين موضوع كـمـك بـه جلوگيرى از فرسودگى اعضا و طول عمر اين گونه جانداران مى كند. اصولا زمـسـتـانـخـوابـى بـراى ايـن حـيـوانـات كـه احـتـمـالا قـادر بـر تحصيل غذاى خود در زمستان نيستند فرصت بسيار گرانبهائى است .
نمونه ديگر: دفن مرتاضان
در مورد مرتاضان نيز ديده شده است كه بعضى از آنها را در برابر چشمان حيرتزده عده اى از افـراد ديـربـاور، در تـابوت گذارده و گاهى براى مدت يك هفته در زير خاك دفن كـرده انـد، و پـس از تمام شدن مدت مزبور بيرون آورده و ماساژ و تنفس مصنوعى داده اند تا كم كم به حال عادى بازگردد.
مساله نياز به غذا در اين مدت اگر مهم نباشد: مساله نياز به اكسيژن هوا بسيار مهم است . زيرا مى دانيم حساسيت سلولهاى مغز مخصوصا در برابر اكسيژن . و نيازشان به اين ماده حـياتى به قدرى زياد است كه اگر چند دقيقه از آن محروم بمانند ضايع مى شوند. حالا چـطـور اسـت كـه جـنـاب مـرتـاض كـمـبـود اكـسـيـژن را مـثـلا بـراى مـدتى در حدود يك هفته تحمل مى كند؟
پـاسـخ ايـن سـئوال بـا تـوجـه بـه تـوضـيـحـى كـه داديـم چـنـدان مـشـكـل نـيـسـت ، در ايـن مـدت فـعـاليـت حـياتى بدن مرتاض (تقريبا) متوقف مى گردد، بـنـابـرايـن نـيـاز سـلولهـا بـه اكـسـيـژن و مـصـرف آن فـوق العـاده تـقـليل مى يابد، بطورى كه در اين مدت همان هواى محفظه تابوت براى تغذيه يك هفته سلولهاى تن او كافى است !.
منجمد ساختن بدن انسان زنده
در مـورد مـنـجـمـد سـاخـتن بدن جانداران و حتى بدن انسان (براى طولانى ساختن عمر آنها) امـروز تـئوريـهـا و بـحـثـهـاى فـراوانـى وجـود دارد كـه قـسـمـتـى از آن جـامـه عمل به خود پوشيده است .
طـبـق اين تئوريها، ممكن است با قرار دادن بدن انسان يا حيوانى در سرماى زير صفر طبق روش خاصى حيات و زندگى او را متوقف ساخت ، بدون اينكه واقعا بميرد، و پس از مدتى كـه لازم بـاشـد او را در حـرارت مـنـاسـبـى قـرار دهـنـد و دوبـاره بـه حال عادى بازگردد!.
بـراى مـسـافـرتـهـاى فـضـائى بـه كـرات دور دسـت كـه احـتـمـالا صـدهـا يـا هـزاران سـال طـول مـى كـشـد طـرحـهـائى پـيـشـنـهـاد شـده كـه يكى از آنها همين طرح است كه بدن فضانورد را در محفظه خاصى قرار دهند، و آنرا منجمد سازند، و پس از ساليان دراز به هـنـگـام نـزديـك شدن به كرات مورد نظر، با يك سيستم خودكار، حرارت عادى به محفظه برگردد، و آنها بحال عادى در آيند، بدون آنكه در حقيقت عمرى تلف كرده باشند!
در يـكـى از مـجـلات عـلمـى ايـن خبر انتشار يافت كه در سالهاى اخير كتابى درباره منجمد ساختن بدن انسان بخاطر يك عمر طولانى به قلم (رابرت نيلسون ) منتشر شده كه در جهان دانش انعكاس وسيع و دامنه دارى داشته است .
در مـقـاله اى كـه در مـجـله مـزبور در اين زمينه تنظيم شده بود تصريح شده كه اخيرا يك رشـته خاص علمى ، در ميان رشته هاى علوم نيز به همين عنوان به وجود آمده است . در مقاله مزبور چنين مى خوانيم :
(زنـدگـى جاويدان در طول تاريخ همواره از روياهاى طلائى و ديرينه انسان بوده ، اما اكـنـون ايـن رويـا بـه حـقـيقت پيوسته است ، و اين امر مديون پيشرفتهاى شگفت انگيز علم نـوينى است كه (كريونيك ) نام دارد) (علمى كه انسان را به عوالم يخبندان مى برد و از او هـمـچـون بدن منجمد شده اى نگهدارى مى كند، به اميد روزى كه دانشمندان او را به زندگى دوباره بازگردانند).
آيا اين منطق باور كردنى است ؟ بسيارى از دانشمندان برجسته و ممتاز، از جهات ديگر به اين مساله مى انديشند و نشرياتى چون (لايف ) و (اسكواير)
و همچنين روزنامه هاى سراسر جهان شديدا به بحث درباره اين مهم پرداخته اند، و از همه مهمتر اينكه برنامه اى هم اكنون (در اين زمينه ) در دست اجرا است .
چندى قبل نيز در جرائد اعلام شده بود كه در ميان يخهاى قطبى كه به گواهى قشرهاى آن ، مربوط به چند هزار سال قبل بوده ، ماهى منجمدى پيدا شد كه پس از قرار دادن آن در آب ملايم زندگى را از سر گرفت !! و در مقابل ديدگان حيرت زده ناظران شروع به حركت كرد!.
روشـن اسـت كـه حـتـى در حـال انـجـمـاد دسـتـگـاهـهـاى حـيـاتـى هـمـانـنـد حال مرگ بطور كامل متوقف نمى گردند، زيرا در آن صورت بازگشت به حيات ممكن نبوده بلكه فوق العاده كند مى شود.
از مجموع اين گفتگوها نتيجه مى گيريم كه متوقف ساختن يا كند كردن فوق العاده حيات ، امـكـان پـذيـر اسـت ، و مطالعات مختلف علمى ، امكان آن را از جهات گوناگون تاييد كرده است .
و در ايـن حـال مـصـرف غذاى بدن تقريبا به صفر مى رسد، و ذخيره ناچيز موجود در بدن مى تواند براى زندگى بطى ء آن در سالهاى دراز كافى باشد.
اشتباه نشود هرگز نمى خواهيم جنبه اعجاز خواب اصحاب كهف را با اين سخنان انكار كنيم بلكه مى خواهيم آنرا از نظر علمى به ذهن نزديك نمائيم .
زيـرا مـسـلما خواب اصحاب كهف يك خواب عادى و معمولى ، مانند خوابهاى شبانه ، ما نبوده اسـت ، خـوابـى بـوده كـه جـنـبه استثنائى داشته است ، بنابراين جاى تعجب نيست كه آنها (بـه اراده خـداونـد) در خـواب طـولانـى فـرو رونـد، نـه گـرفـتـار كمبود غذا شوند و نه ارگانيزم بدن آنها صدمه ببيند!
جالب اينكه از آيات سوره كهف درباره سرگذشت آنها برمى آيد كه طرز
خواب آنها با خوابهاى معمولى فرق بسيار داشته است :
و تـحـسـبـهم ايقاظا و هم رقود ... لو اطلعت عليهم لوليت منهم فرارا و لملئت منهم رعبا (آيه 18 ).
(آنـهـا چـنـان بـه نـظـر مـى رسيدند كه گويا بيدارند (چشمشان باز بود) اگر آنها را مـشـاهـده مـى كـردى از وحشت فرار مى نمودى و ترس سراسر وجود تو را فرا مى گرفت ).
ايـن آيـه گـواه بر آن است كه آنها يك خواب عادى نداشته اند، بلكه خوابى شبيه حالت يك مرده - با چشم گشوده ! - داشته اند.
بـعـلاوه قـرآن مـى گـويـد: (نور آفتاب بدرون غار آنها نمى تابيد) و با توجه به ايـنـكـه غار آنها احتمالا در يكى از ارتفاعات آسياى صغير در منطقه سردى بوده ، شرايط استثنائى خواب آنها واضحتر مى شود، از سوى ديگر قرآن مى گويد:
(و نقلبهم ذات اليمين و ذات الشمال ) (كهف آيه 18)
(مـا آنـهـا را بـه سـوى راسـت و چـپ بـرمى گردانيديم ) و اين نشان مى دهد كه آنها در حـال يـكـنـواخـتـى كـامـل نـبـوده اند، و عوامل مرموزى كه هنوز براى ما ناشناخته مانده است ! (احـتـمـالا در هر سال يكبار) آنها را به سمت راست و چپ مى گردانده است تا به ارگانيزم بدن آنها صدمه اى وارد نشود.
اكـنـون كه اين بحث علمى به قدر كافى روشن شد نتيجه گيرى از آن ، در بحث معاد نياز به گفتگوى زيادى ندارد، زيرا بيدار شدن پس از آن خواب طولانى بى شباهت به زنده شدن پس از مرگ نيست و امكان و تحقق معاد را به ذهن نزديك مى كند.
آيه و ترجمه


و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشى يريدون وجهه و لا تعد عيناك عنهم تـريـد زيـنـة الحـيـوة الدنـيـا و لا تـطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هوئه و كان امره فرطا (28)
و قـل الحق من ربكم فمن شاء فليؤ من و من شاء فليكفر انا اعتدنا للظالمين نارا احاط بهم سـرادقـهـا و ان يـسـتـغـيـثـوا يـغـاثـوا بـمـاء كالمهل يشوى الوجوه بئس الشراب و ساءت مرتفقا (29)
ان الذين امنوا و عملوا الصالحات انا لا نضيع اجر من احسن عملا (30)
اولئك لهـم جـنـات عـدن تـجـرى مـن تـحـتهم الانهار يحلون فيها من اساور من ذهب و يلبسون ثيابا خضرا من سندس و استبرق متكين فيها على الارائك نعم الثواب و حسنت مرتفقا (31)




ترجمه :

28 - بـا كـسـانـى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى خوانند، و تنها ذات او را مـى طـلبند، هرگز چشمهاى خود را، بخاطر زينتهاى دنيا، از آنها برمگير، و از كسانى كه قـلبـشـان را از يـاد خـود غـافـل سـاخـتـيم اطاعت مكن ، همانها كه پيروى هواى نفس كردند، و كارهايشان افراطى است .
29 - بـگـو ايـن حـق اسـت از سـوى پـروردگارتان ، هر كس مى خواهد ايمان بياورد (و اين حـقـيقت را پذيرا شود) و هر كس مى خواهد كافر گردد، ما براى ستمگران آتشى آماده كرده ايـم كـه سـراپـرده اش آنـها را از هر سو احاطه كرده است ، و اگر تقاضاى آب كنند آبى بـراى آنـهـا مـى آورنـد هـمـچـون فـلز گـداخـتـه كـه صـورتـها را بريان مى كند، چه بد نوشيدنى است و چه بد محل اجتماعى ؟!
30 - مسلما كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند ما پاداش نيكوكاران را ضايع نخواهيم كرد.
31 - آنـهـا كـسـانـى هستند كه بهشت جاودان از آنشان است ، باغهائى از بهشت كه نهرها از زيـر درخـتـان و قـصـرهـايـش جـارى اسـت ، در آنـجـا بـا دسـتـبندهائى از طلا آراسته اند، و لبـاسـهاى (فاخرى ) به رنگ سبز از حرير نازك و ضخيم در بر مى كنند، در حالى كه بر تختها تكيه كرده اند، چه پاداش خوبى و چه جمع نيكوئى ؟!
شاءن نزول :
مفسران در شان نزول بخشى از آيات فوق چنين نوشته اند: جمعى از ثروتمندان مستكبر و اشراف از خود راضى عرب به حضور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند، و در حـالى كـه اشـاره بـه مـردان با ايمانى همچون سلمان ، ابوذر، صهيب ، و خباب و مانند آنها
مى كردند گفتند: اى محمد اگر تو در صدر مجلس بنشينى ، و اين گونه افراد كه بوى آنـها مشام انسان را آزار مى دهد، و لباسهاى خشن و پشمينه در تن دارند، از خود دور سازى (و خلاصه مجلس تو مجلسى در خور اشراف و شخصيتها! بشود) ما نزد تو خواهيم آمد، در مـجـلست خواهيم نشست و از سخنانت بهره مى گيريم ولى چكنيم كه با وجود اين گروه جاى ما نيست !
در ايـن هـنگام آيات فوق نازل شد و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد كـه هـرگـز تـسـليـم ايـن سـخنان فريبنده تو خالى نشود و همواره در دوران زندگى با افـراد بـاايـمـان و پـاكدلى چون سلمانها و ابوذرها باشد هر چند دستشان از ثروت دنيا تهى و لباسشان پشمينه است .
و بـه دنـبـال نـزول آيـات پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به جستجوى اين گروه بـرخـاست (گويا با شنيدن اين سخن ناراحت شدند و به گوشه اى از مسجد رفتند و به عـبـادت پـروردگـار پـرداخـتـنـد) سـرانـجام آنها را در آخر مسجد در حالى كه به ذكر خدا مـشـغول بودند، يافت ، فرمود: حمد خدا را كه نمردم تا اينكه او چنين دستورى بمن داد كه بـا امـثـال شـمـا بـاشـم ، (آرى زنـدگى با شما، و مرگ هم با شما خوش است )! (معكم المحيا و معكم الممات )!
تفسير:
پاكدلان پابرهنه !
از جـمـله درسـهـائى كـه داسـتـان اصحاب كهف به ما آموخت اين بود كه معيار ارزش انسانها پـسـت و مـقـام ظـاهرى و ثروتشان نيست ، بلكه آنجا كه راه خدا است وزير و چوپان در يك صـفـنـد، آيـات مـورد بـحث نيز در حقيقت همين مساله مهم را تعقيب مى كند و به پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) چـنـيـن دسـتـور مـى دهـد: (بـا كـسـانـى بـاش كـه صبحگاهان و عصرگاهان پروردگار خود را مى خوانند و تنها ذات پاك او را مى طلبند)
(و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداوة و العشى يريدون وجهه ).
تعبير به (و اصبر نفسك ) (خود را شكيبا دار) اشاره به اين واقعيت است كه پيغمبر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از ناحيه دشمنان مستكبر و اشراف آلوده در فشار بود كه گـروه مـؤ مـنان فقير را از خود براند، لذا خداوند دستور مى دهد كه در برابر اين فشار فزاينده ، صبر و استقامت پيشه كن ، و هرگز تسليم آنها مشو.
تـعـبـيـر بـه (صـبـح و شـام ) اشـاره بـه ايـن اسـت كـه در هـمـه حال و تمام عمر به ياد خدا هستند.
و تـعـبـيـر بـه (يـريـدون وجـهـه ) (ذات او را مـى طـلبـنـد) دليـل بـر اخـلاص آنـهـا اسـت ، و اشاره به اينكه آنها از خداوند خود او را مى خواهند، حتى بـخـاطـر بـهـشـت (هـر چـنـد نـعمتهايش بزرگ و پرارزش است ) و بخاطر ترس از دوزخ و مجازاتهايش (هر چند عذابهايش دردناك است ) بندگى خدا نمى كنند، بلكه فقط به خاطر ذات پـاك او، او را مـى پـرسـتـنـد كـه (مـا از تـو، به غير از تو، نداريم تمنا)! و اين بالاترين درجه اطاعت و بندگى و عشق و ايمان به خدا است .
سـپـس بـه عـنـوان تـاكـيد ادامه مى دهد (هرگز چشمهاى خود را از اين گروه باايمان ، اما ظـاهـرا فقير، برمگير، و به خاطر زينتهاى دنيا به اين مستكبران از خدا بيخبر، ديده ميفكن ) (و لا تعد عيناك عنهم تريد زينة الحياة الدنيا).
باز براى تاءكيد فزونتر اضافه مى كند: (و از آنها كه قلبشان را از ياد
خود غافل ساختيم اطاعت مكن ) (و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا).
(از آنها كه پيروى هواى نفس كردند) (و اتبع هواه ).
(و هـمـانها كه همه كارهايشان افراطى است و خارج از رويه و تواءم با اسرافكارى ) (و كان امره فرطا).
جالب اينكه قرآن صفات اين دو گروه را در مقابل يكديگر چيده است :
مؤ منان راستين اما تهيدست ، قلبى مملو از عشق خدا دارند، هميشه به ياد او هستند، و او را مى طلبند.
اما ثروتمندان مستكبر به كلى از ياد خدا غافلند، و جز هواى نفس چيزى نمى طلبند، و همه چيز آنها از حد اعتدال بيرون و در مسير افراط و اسراف است .
اهـمـيـت موضوع فوق بقدرى است كه قرآن در آيه بعد با صراحت به پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) چنين مى گويد: (بگو اين برنامه من است و اين حقيقتى است از سوى پـروردگـارتـان ، هـر كس مى خواهد ايمان بياورد و اين حقيقت را پذيرا شود، و هر كس مى خواهد كافر گردد) (و قل الحق من ربكم فمن شاء فليؤ من و من شاء فليكفر).
امـا بـدانـيـد ايـن ظـالمـان دنـيـاپـرست كه با زندگى مرفه و زرق و برق و زينتهايشان لبخند تمسخر به لباس پشمينه سلمانها و بوذرها مى زنند عاقبت شوم و تاريكى دارند چـرا كـه : (مـا براى اين ستمگران آتشى فراهم كرده ايم كه سراپرده اش آنها را از هر سو احاطه كرده است ) (انا اعتدنا للظالمين نارا احاط بهم سرادقها).
آرى آنـهـا در ايـن زنـدگـى دنـيا هر گاه تشنه مى شدند صدا مى زدند، و خدمتكاران انواع نوشابه ها را در برابرشان حاضر مى كردند (ولى در جهنم
هـنگامى كه تقاضاى آب مى كنند آبى براى آنها مى آورند همچون فلز گداخته ! كه اگر نـزديـك صـورت شـود صـورتـهـا را بـريـان مـى كـنـد)! (و ان يـسـتـغيثوا يغاثوا بماء كالمهل يشوى الوجوه ).
(چه بد نوشيدنى است )؟! (بئس الشراب )!
(و دوزخ چه بد جايگاه محل اجتماعى است )؟! (و سائت مرتفقا).
فـكـر كـنـيـد آبـى كـه اگـر نـزديك صورت شود حرارتش صورت را بريان مى كند آيا قـابـل خـوردن اسـت ؟ ايـن بـه خـاطر آنست كه در دنيا انواع نوشابه هاى گوارا و خنك مى نوشيدند، در حالى كه آتش به دل محرومان و مستضعفان مى زدند، اين همان آتش است كه در اينجا بدين صورت تجسم يافته است !.
عـجـيـب ايـنـكـه قـرآن در ايـنـجـا بـراى ثـروتـمـنـدان ، ظـالم و دنـيـاپرستان بى ايمان ، تـشـريـفـاتـى در جـهـنـم هـمـانـنـد تـشـريـفـات ايـن جـهـان قـائل شـده اسـت ولى بـا ايـن تـفـاوت كـه در دنـيـا (سـرادق ) يـعـنـى خـيـمه هاى بلند ((سـرادق ) در اصـل از كـلمـه فارسى سراپرده گرفته شده است ) و اشرافى دارند كـه فـقـيـران را در آن راهـى نيست و محل عيش و نوش و باده گسارى است ولى در آنجا خيمه هاى عظيمشان (از شعله هاى آتش سوزان دوزخ است )!
در ايـنـجـا در سراپرده هايشان انواع مشروبات وجود دارد، همين كه ساقى را صدا مى كنند جـامـهـائى از شـرابـهاى رنگارنگ پيش روى آنها حاضر مى نمايند، در دوزخ نيز ساقى و آورنده نوشيدنى دارند، اما چه آبى ؟ آبى همچون
فلز گداخته ! آبى به داغى اشك سوزان يتيمان و آه آتشين مستمندان ! آرى هر چه آنجا است تجسمى است از آنچه اينجا است ! (پناه بر خدا).
و از آنجا كه روش قرآن يك روش آموزنده تطبيقى است پس از بيان اوصاف و همچنين كيفر دنـيـاپـرستان خودخواه ، به بيان حال مؤ منان راستين و پاداشهاى فوق العاده ارزنده آنها مى پردازد نخست : به صورت مختصر و بعد نسبتا مشروح و چنين مى گويد:
(آنـهـا كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، ما پاداش نيكوكاران را ضايع نخواهيم كـرد) كـم بـاشـد يـا زيـاد، كـلى بـاشـد يـا جـزئى ، از هـر كـس ، در هـر سـن و سال ، و در هر شرايط (ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات انا لا نضيع اجر من احسن عملا).
(آنان كسانى هستند كه بهشتهاى جاويدان از آن آنها است ) (اولئك لهم جنات عدن ).
(باغهائى از بهشت كه نهرها از زير درختان و قصرهايش جارى است ) (تجرى من تحتهم الانهار).
(آنها با دستبندهائى از طلا آراسته اند) (يحلون فيها من اساور من ذهب ).
(و لبـاسـهـاى فـاخـرى بـه رنـگ سـبـز از حـريـر نـازك و ضخيم در بر مى كنند) (و يلبسون ثيابا خضرا من سندس و استبرق ).
(در حالى كه بر تختها و كرسيها تكيه زده اند) (متكئين فيها على
الارائك ).
(وه ! چه پاداش خوبى است )؟ (نعم الثواب ).
(و چه جمع نيكوئى از دوستان )؟! (و حسنت مرتفقا).
نكته ها:
1 - روح طبقاتى مشكل بزرگ جامعه ها
نه تنها آيات فوق ، با تقسيم جامعه به دو گروه اشراف و فقراء مبارزه مى كند، بلكه در بـسـيارى از آيات قرآن كه قبلا از آن گذشته ايم و يا بعدا به آن مى رسيم روى اين مطلب تاكيد شده است .
اصـولا جـامعه اى كه گروهى از آن (كه طبعا اقليتى خواهند بود) مرفه ترين زندگى را داشـتـه باشند، در ناز و نعمت غوطه ور، و در اسراف و تبذير غرق باشند، و به موازات آن آلوده انـواع مـفـاسـد گـردنـد، در حـالى كـه گـروه ديـگـرى كـه اكـثـريـت را تـشـكيل مى دهند از ابتدائى ترين و ساده ترين وسيله زندگى انسانى محروم باشند چنين جامعه اى نه جامعه اى است كه اسلام آن را بپسندد و نه رنگ جامعه انسانى دارد.
چـنـيـن مـجـتـمعى هرگز روى آرامش نخواهد ديد، ظلم و ستم ، خفقان و سلب آزادى ، استعمار و اسـتـكـبـار، حـتما بر آن سايه خواهد انداخت ، جنگهاى خونين غالبا از جامعه هائى كه داراى چنين بافتى هستند برخاسته ، و ناآراميها در چنين جوامعى هرگز پايان نمى گيرد.
اصولا چرا اينهمه مواهب الهى بى دليل در اختيار يك عده معدود قرار گيرد و اكثريت در ميان انواع محروميتها، درد و رنجها، گرسنگى و بيماريها دست و پا بزنند.
چنين جامعه اى قطعا مملو از كينه و دشمنى و حسادت و كبر و غرور و ظلم و ستم و خودكامگى و استكبار، و هر گونه عوامل تباهى است ، و اگر مى بينيم همه پيامبران بزرگ مخصوصا پـيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با چنين نظامى شديدا مبارزه پيگير و مستمر داشته ، به همين دليل است .
در اين گونه جوامع اشرافى جلسات اشراف ، هميشه از مجالس تهيدستان جدا بوده است ، مـحـله هـاى آنـهـا جـدا، مـراكـز تـفريح و اجتماع آنها جدا (اگر فقراء مركز تفريحى داشته باشند) آداب و رسومشان كاملا متفاوت ، و حتى قبرستانهايشان هم از هم جدا بوده است !.
ايـن جـدائى كـه بر خلاف روح بشريت ، و روح تمام قوانين آسمانى است ، براى هيچ مرد الهـى قـابل تحمل نبوده و نيست در جامعه جاهلى عرب اين وضع به شدت حكومت مى كرد تا آنـجـا كـه گاهى بزرگترين عيب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را اين مى دانستند كه سلمانها و ابوذرهاى پابرهنه و تهيدست (اما با دلهائى مملو از ايمان و عشق به خدا و شهامت و ايثار) دور او را گرفته اند.
در جامعه جاهلى زمان نوح (عليه السلام ) نيز اشراف بت پرست به نوح همين ايراد را مى كـردنـد كـه چـرا بـه تـعـبـيـر آنـهـا (اراذل )! از تـو پـيـروى كـرده انـد؟ (اراذل بـمـعـنـى پـسـتـها! چرا كه اين كوردلان مقياس بزرگى و پستى را درهم و دينار مى پنداشتند) (فقال الملا الذين كفروا من قومه ما نراك الا بشرا مثلنا و ما نراك اتبعك الا الذين هم اراذلنا - هود آيه 27).
و ديـديـم كـه چـگـونـه گـروهـى از ايـن خـودپـرسـتـان بـى ايمان حتى از نشستن در كنار تهيدستان با ايمان ، و لو براى چند لحظه ، ابا داشتند، و نيز در تاريخ
اسـلام خـوانـده ايـم كه چگونه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با كنار زدن گروه اول و مـيـدان دادن بـه گـروه دوم جـامـعـه اى سـاخت به معنى واقعى كلمه ، (توحيدى )، جـامـعـه اى كـه اسـتـعـدادهـاى نـهفته در آن شكوفا گشت و ملاك ارزش و شخصيت ، نبوغها و ارزشـهـاى انـسـانـى و تـقـوا و دانـش و ايـمـان و جـهـاد و عمل صالح بود.
و امـروز هـم تـا كوشش براى ساختن چنين جامعه اى نكنيم ، و با الگو گرفتن از برنامه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فكر طبقاتى را از طريق تعليم و تربيت و تـنـظـيـم قـوانـيـن صـحيح و اجراى دقيق آنها از مغزها بيرون نكنيم - هر چند استكبار جهانى نپسندد و با آن به مخالفت برخيزد - جامعه سالم و انسانى هرگز نخواهيم داشت .
2 - مقايسه زندگى اين جهان و آن جهان
بـارهـا گـفـتـه ايـم تـجـسـم اعـمـال يـكـى از مـهـمـتـريـن مـسـائل مـربـوط بـه رسـتاخيز است ، بايد بدانيم آنچه در آن جهان است بازتاب وسيع و گـسـتـرده و تكامل يافته اى از اين جهان است ، اعمال ، افكار، روشهاى اجتماعى ما و خوهاى مختلف اخلاقى در آن جهان تجسم مى يابند، و هميشه با ما خواهند بود.
آيات فوق ترسيم زنده اى از همين حقيقت است ، ثروتمندان ستم پيشه و انحصارگرى كه در اين جهان در سراپرده ها تكيه مى كردند و سرمست از باده ها بودند و سعى داشتند همه چـيـزشان از مؤ منان تهيدست جدا باشد در آنجا هم (سرادق ) و سراپرده اى دارند اما از آتش سوزان ! چرا كه ظلم در حقيقت آتش سوزانى است كه خرمن زندگى و اميد مستضعفان را محترق مى كند.
در آنجا هم نوشابه هائى دارند كه تجسمى است از باطن شراب دنيا و نوشابه هائى كه از خـون دل مـردم محروم فراهم شده است ، نوشابه اى كه به اين ظالمان در آن جهان هديه مى شود نه تنها امعاء و احشاء را مى سوزاند بلكه همچون
فـلز گـداخـتـه اسـت كـه پيش از نوشيدن ، هنگامى كه به دهان و صورت نزديك مى شود چهرهاشان را برشته مى كند!
امـا بـه عـكـس ، آنـهـا كـه بـراى حـفـظ پـاكـى و رعـايـت اصـول عـدالت پـشـت پـا بـه ايـن مـواهـب زدنـد و بـه زنـدگـى سـاده اى قـنـاعت كردند، و مـحـرومـيـتـهـاى ايـن دنـيـا را بـراى اجـراى اصـول عـدالت بـخـاطـر خـدا تـحمل نمودند، در آنجا باغهائى از بهشت با نهرهائى از آب جارى ، و بهترين لباسها و زيـنـتـهـا، و شوق انگيزترين جلسات در انتظارشان خواهد بود، و اين تجسمى است از نيت پاك آنها كه مواهب را براى همه بندگان خدا مى خواستند.
3 - رابطه هواپرستى و غفلت از خدا
روح آدمـى را يـا خـدا پـر مـى كـنـد و يـا هـوا، كـه جـمـع ميان اين دو ممكن نيست ، هواپرستى سـرچـشـمـه غـفـلت از خـدا و خـلق خـدا اسـت ، هـواپـرسـتـى عامل بيگانگى از همه اصول اخلاقى است ، و بالاخره هواپرستى انسان را در خويشتن فرو مى برد، و از همه حقايق جهان دور مى سازد.
يـك انـسـان هـواپـرسـت جـز به اشباع شهوات خويش نمى انديشد آگاهى ، گذشت ، ايثار فداكارى و معنويت براى او مفهومى ندارد.
رابـطـه اين دو با هم در آيات فوق بخوبى بازگو شده است ، آنجا كه مى گويد: (و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان امره فرطا)
در ايـنـجـا نخست غفلت از خدا مطرح است و به دنبال آن پيروى از هوا، و جالب اينكه نتيجه آن افراطكارى آنهم به طور مطلق ذكر شده است .
چـرا هـواپـرست هميشه گرفتار افراط است ، شايد يك دليلش اين باشد كه طبع آدمى در لذتهاى مادى هميشه رو به افزون طلبى مى رود كسى كه ديروز از فلان مقدار مواد مخدر نشئه مى شد امروز با آن مقدار نشئه نمى شود، و بايد
تدريجا بر مقدار آن بيفزايد، كسى كه ديروز يك قصر مجهز چند هزار مترى او را سير مى كـرد امـروز بـراى او يـك امـر عادى است ، و به همين ترتيب در همه شاخه هاى هوا و هوس ، دائما رو به افراط گام برمى دارند تا خود را هلاك و نابود كنند.
4 - لباسهاى زينتى در جهان ديگر
اين سؤ ال ممكن است براى بسيارى پيدا شود كه خداوند در قرآن مجيد از زرق و برق دنيا نكوهش كرده ، ولى وعده اين گونه چيزها را به مؤ منان در آن جهان مى دهد، زينت آلات طلا، پارچه هاى ابريشمين ، نازك ، ضخيم ، اريكه ها و تختهاى زيبا و مانند آن .
در پـاسـخ ايـن سؤ ال قبلا توجه به اين نكته را لازم مى دانيم كه ما هرگز مانند توجيه گـرانـى كـه هـمه اين الفاظ را كنايه از مفاهيم معنوى مى دانند اين گونه آيات را تفسير نـمـى كـنـيـم ، چـرا كـه از خـود قـرآن آمـوخـتـه ايـم كـه مـعاد هم جنبه (روحانى ) دارد هم (جسمانى ) و به اين ترتيب لذات آن جهان بايد در هر دو بخش باشد كه البته بدون شك لذات روحانيش قابل مقايسه با لذات جسمانى نيست .
ولى در عـين حال اين حقيقت را نمى توان كتمان كرد كه ما از نعمتهاى آن جهان شبحى از دور مى بينيم ، و سخنانى به اشاره مى شنويم ، چرا كه آن جهان نسبت به اين عالم همچون اين دنـيا است نسبت به شكم مادر و حالت جنينى ، همانگونه كه (مادر) اگر بتواند رابطه اى بـا جـنـيـن خـود بـرقـرار كـند جز با اشارات نمى تواند زيبائيهاى اين دنيا را: آفتاب درخشان ، ماه تابان ، چشمه سارها، باغها و گلها و مانند آنرا براى كودكى كه در شكم او اسـت بـيـان كـند، چرا كه الفاظ كافى براى بيان اين مفاهيم كه كودكش بتواند آنرا درك كند در اختيار ندارد، همچنين نعمتهاى مادى و معنوى قيامت را براى ما محاصره شدگان در رحم دنيا بازگو كردن آنهم بطور كامل ممكن نيست .
بـا روشـن شـدن ايـن مـقـدمـه بـه سـراغ پـاسـخ سـؤ ال مـى رويـم : اگـر خدا زندگى پر زرق و برق اين جهان را نكوهش كرده به خاطر آنست كه محدوديت اين جهان سبب مى شود فراهم كردن چنان زندگانى با انواع ظلم و ستم توام باشد، و بهره گيرى از آن با غفلت و بى خبرى .
تـبـعـيـضـهائى كه از اين رهگذر پيدا مى شود مايه كينه ها، حسادتها، عداوتها و سرانجام خونريزيها و جنگها است .
امـا در آن جـهـان كـه هـمـه چـيـزش گـسـتـرده اسـت نـه تحصيل اين زينتها مشكل ايجاد مى كند، نه سبب تبعيض و محروميت كسى مى شود، نه كينه و نـفـرتـى بـرمـى انـگـيـزد، و نـه در آن مـحـيـط مـمـلو از مـعـنـويـت انـسـان را از خـدا غـافـل مـى سازد، نه نياز به زحمت حفظ و حراست دارد، و نه در رقبا ايجاد حسادت مى كند، نه مايه كبر و غرور است و نه موجب فاصله گرفتن از خلق خدا و خدا.
چـرا بـهـشـتـيـان از چنين مواهبى محروم باشند كه لذتى است جسمانى در كنار مواهب بزرگ معنوى بدون هيچ واكنش نامطلوب .
5 - نزديك شدن به ثروتمندان به خاطر ثروتشان
نـكـتـه ديـگـرى كـه آيـات فـوق بـه ما مى آموزد اين است كه ما نبايد از ارشاد و هدايت اين گـروه و آن گـروه بـه خاطر آنكه ثروتمندند. يا زندگى مرفهى دارند پرهيز كنيم ، و بـه اصـطـلاح قـلم سـرخـى دور آنـها بكشيم ، بلكه آنچه مذموم است آنست كه ما به خاطر بهره گيرى از دنياى مادى آنها به سراغ آنها برويم و به گفته قرآن مصداق (تريد زيـنـة الحـيـاة الدنـيـا) بـاشـيـم ، اما اگر هدف هدايت و ارشاد آنها و حتى بهره گيرى از امـكـانـاتـشـان براى فعاليتهاى مثبت و ارزنده اجتماعى باشد تماس با آنها نه تنها مذموم نيست بلكه لازم و واجب است .
آيه و ترجمه


و اضـرب لهـم مـثـلا رجـليـن جـعـلنـا لاحـدهـمـا جـنـتـيـن مـن اعـنـاب و حـفـفـنـاهـمـا بنخل و جعلنا بينهما زرعا (32)
كلتا الجنتين اتت اكلها و لم تظلم منه شيا و فجرنا خلالهما نهرا (33)
و كان له ثمر فقال لصاحبه و هو يحاوره انا اكثر منك مالا و اعز نفرا (34)
و دخل جنته و هو ظالم لنفسه قال ما اظن ان تبيد هذه ابدا (35)
و ما اظن الساعة قائمة و لئن رددت الى ربى لاجدن خيرا منها منقلبا (36)




ترجمه :

32 - بـراى آنـهـا مـثـالى بـيان كن ، داستان آن دو مرد را كه براى يكى از آنها دو باغ از انـواع انـگـورهـا قـرار داديـم ، و در گـرداگـرد آن درخـتـان نخل و در ميان اين دو زراعت پربركت .
33 - هـر دو بـاغ مـيوه آورده بودند (ميوه هاى فراوان ) و چيزى فروگذار نكرده بودند، و ميان آن دو نهر بزرگى از زمين بيرون فرستاديم .
34 - صـاحب اين باغ درآمد قابل ملاحظه اى داشت به همين جهت به دوستش در حالى كه به گـفـتگو برخاسته بود چنين گفت من از نظر ثروت از تو برترم ، و نفراتم نيرومندتر است !.
35 - و در حـالى كـه بـه خـود سـتـم مـى كرد در باغش گام نهاد و گفت من گمان نمى كنم هرگز اين باغ فانى و نابود شود.
36 - و بـاور نـمـى كـنـم قـيـامت برپا گردد و اگر به سوى پروردگارم بازگردم (و قيامتى در كار باشد) جايگاهى بهتر از اينجا خواهم يافت !
تفسير:
ترسيمى از موضع مستكبران در برابر مستضعفان
در آيات گذشته ديديم كه چگونه دنياپرستان سعى دارند در همه چيز از آن مردان حق كه تهيدستند فاصله بگيرند، و سرانجام كارشان را در جهان ديگر نيز خوانديم .
آيات مورد بحث با اشاره به سرگذشت دو دوست يا دو برادر كه هر كدام الگوئى براى يـكـى از ايـن دو گـروه بـوده انـد طـرز تـفـكـر و گفتار و كردار و موضع اين دو گروه را مشخص مى كند.
نـخـسـت مـى گـويـد: اى پـيـامـبـر (داسـتـان آن دو مـرد را، بـه عـنـوان ضـرب المـثـل ، بـراى آنـها بازگو كن كه براى يكى از آنها، دو باغ از انواع انگورها قرار داده بوديم ، و در گرداگرد آن ، درختان نخل سر به آسمان كشيده بود، و در ميان اين دو باغ زمين زراعت پر بركتى وجود داشت ) (و اضرب لهم مثلا رجلين جعلنا لاحدهما جنتين من اعناب و حففناهما بنخل و جعلنا بينهما زرعا).
باغ و مزرعه اى كه همه چيزش جور بود، هم انگور و خرما داشت و هم
گندم و حبوبات ديگر، مزرعه اى كامل و خودكفا.
(ايـن دو بـاغ از نـظـر فـرآورده هـاى كـشـاورزى كـامـل بـودنـد درخـتـان بـه ثـمر نشسته ، و زراعتها خوشه بسته بود، و هر دو باغ چيزى فروگذار نكرده بودند) (كلتا الجنتين آتت اكلها و لم تظلم منه شيئا).
از هـمـه مـهـمـتـر آب كـه مايه حيات همه چيز مخصوصا باغ و زراعت است ، به حد كافى در دسـتـرس آنـهـا بـود چـرا كـه (مـيـان ايـن دو بـاغ نهر بزرگى از زمين بيرون فرستاده بوديم ) (و فجرنا خلالهما نهرا).
بـه ايـن تـرتـيـب (صـاحب اين باغ و زراعت هر گونه ميوه و درآمدى در اختيار داشت ) (و كان له ثمر).
ولى از آنـجـا كـه دنـيا به كام او مى گشت و انسان كم ظرفيت و فاقد شخصيت هنگامى كه هـمـه چـيز بر وفق مراد او بشود غرور او را مى گيرد، و طغيان و سركشى آغاز مى كند كه نخستين مرحله اش مرحله برترى جوئى و استكبار بر ديگران است ، صاحب اين دو باغ به دوسـتـش رو كـرد و در گـفتگوئى (با او چنين گفت : من از نظر ثروت از تو برترم ، و آبـرو و شـخـصـيـت و عـزتـم بـيـشـتـر و نـفـراتـم فـزونـتـر اسـت ) (فقال لصاحبه و هو يحاوره انا اكثر منك مالا و اعز نفرا).
بـنـابـرايـن هـم نـيـروى انـسـانـى فـراوان در اخـتـيـار دارم ، و هـم مـال و ثـروت هنگفت ، و هم نفوذ و موقعيت اجتماعى ، تو در برابر من چه مى گوئى ؟ و چه حرف حساب دارى ؟!
كـم كـم اين افكار - همانگونه كه معمولى است - در او اوج گرفت ، و به جائى رسيد كه دنيا را جاودان و مال و ثروت و حشمتش ‍ را ابدى پنداشت : (مغرورانه
در حـالى كـه در واقـع بـه خـودش سـتـم مـى كـرد در باغش گام نهاد، (نگاهى به درختان سرسبز كه شاخه هايش از سنگينى ميوه خم شده بود، و خوشه هاى پردانه اى كه به هر طرف مايل گشته بود انداخت ، و به زمزمه نهرى كه مى غريد و پيش مى رفت و درختان را مـشـروب مـى كـرد گـوش فـرا داد، و از روى غـفـلت و بى خبرى ) گفت : من باور نمى كنم هـرگـز فـنـا و نـيـسـتـى دامـن بـاغ مـرا بـگـيـرد) (و دخل جنته و هو ظالم لنفسه قال ما اظن ان تبيد هذه ابدا).
باز هم از اين فراتر رفت ، و از آنجا كه جاودانى بودن اين جهان با قيام رستاخيز تضاد دارد بـه فـكـر انـكـار قـيـامـت افـتـاد و گـفت (من هرگز باور نمى كنم كه قيامتى در كار باشد) (و ما اظن الساعة قائمة ).
اينها سخنانى است كه گروهى براى دلخوش كردن خود به هم بافته اند.
سـپـس اضـافـه كـرد (گـيـرم كـه قـيـامتى در كار باشد، من با اينهمه شخصيت و مقام ) (اگـر بـه سـراغ پروردگارم بروم مسلما جايگاهى بهتر از اين خواهم يافت ) (و لئن رددت الى ربى لاجدن خيرا منها منقلبا).
او در ايـن خـيـالات خام غوطه ور بود و هر زمان سخنان نامربوط تازه اى بر نامربوطهاى گـذشـتـه مى افزود كه رفيق با ايمانش به سخن درآمد و گفتنيها را كه در آيات بعد مى خوانيم گفت .
آيه و ترجمه


قال له صاحبه و هو يحاوره اكفرت بالذى خلقك من تراب ثم من نطفة ثم سوك رجلا (37)
لكنا هو الله ربى و لا اشرك بربى احدا (38)
و لو لا اذ دخـلت جـنـتـك قـلت مـا شـاء الله لا قـوة الا بـالله ان تـرن انـا اقل منك مالا و ولدا (39)
فـعـسـى ربـى ان يـؤ تـيـن خـيـرا مـن جنتك و يرسل عليها حسبانا من السماء فتصبح صعيدا زلقا (40)
او يصبح ماؤ ها غورا فلن تستطيع له طلبا (41)




ترجمه :

37 - دوسـت (بـا ايـمـان )ش در حـالى كـه بـا او بـه گفتگو پرداخته بود گفت : آيا به خـدائى كـه تـو را از خـاك و سـپس از نطفه آفريد، و بعد از آن تو را مرد كاملى قرار داد كافر شدى ؟!
38 - ولى مـن كـسـى هـسـتـم كـه (الله ) پـروردگـار مـن اسـت ، و هـيـچـكـس را شـريـك پروردگارم قرار نمى دهم .
39 - تـو چرا هنگامى كه وارد باغت شدى نگفتى اين نعمتى است كه خدا خواسته ؟ قوت (و نـيـروئى ) جـز از نـاحـيـه خـدا نـيـسـت ، امـا اگـر مـى بـيـنـى مـن از نـظـر مال و فرزند از تو كمترم (مطلب مهمى نيست ).
40 - شـايد پروردگارم بهتر از باغ تو به من بدهد، و مجازات حساب شده اى از آسمان بـر بـاغ تـو فـرو فـرسـتـد، آنـچـنـانـكـه آنـرا بـه زمـيـن بـى گـيـاه لغـزنـده اى تبديل كند!
41 - و يـا آب آن در اعـمـاق زمـيـن فـرو رود، آنچنانكه هرگز قدرت جستجوى آنرا نداشته باشى !
تفسير:
اينهم پاسخ مستضعفان
ايـن آيـات رد بافته هاى بى اساس آن ثروتمند مغرور و از خود راضى و بى ايمان است كه از زبان دوست مؤ منش مى شنويم :
او كه تا آن موقع دم فرو بسته بود و به سخنان اين مرد سبك مغز گوش فرا مى داد تا هـر چـه در درون دارد برون ريزد، سپس يكجا پاسخ دهد، وارد گفتگو شد (و به او گفت آيـا كـافـر شـدى بـه خدائى كه تو را از خاك آفريد و سپس از نطفه و بعد از آن تو را مـرد كـاملى قرار داد)؟! (قال له صاحبه و هو يحاوره اكفرت بالذى خلقك من تراب ثم من نطفة ثم سويك رجلا).
در ايـنـجـا يـك سؤ ال پيش مى آيد و آن اينكه در سخنان آن مرد مغرور كه در آيات گذشته آمده بود چيزى صريحا در زمينه انكار وجود خدا ديده نمى شد، در حالى كه ظاهر پاسخى كـه مـرد مـوحـد به او مى دهد و نخستين مطلبى كه بخاطر آن وى را سرزنش ‍ مى كند مساله انكار خدا است .
لذا او را از طـريـق مـسـاله آفـريـنـش انـسـان كـه يـكـى از بـارزتـريـن دلائل توحيد است متوجه خداوند عالم و قادر مى كند.
خـدائى كـه انـسان را در آغاز از خاك آفريد، مواد غذائى كه در زمين وجود داشت جذب ريشه هـاى درخـتـان شـد، و درخـتـان بـه نـوبـه خـود غذاى حيوانات شدند، و انسان از آن گياه و گـوشـت ايـن حـيـوان اسـتـفـاده كـرد، و نـطـفـه اش از ايـنـهـا شـكـل گـرفـت ، نـطـفـه در رحـم مـادر مـراحـل تـكـامـل را پـيـمـود تـا بـه انـسـان كـامـلى تبديل
شـد، انـسـانى كه از همه موجودات زمين برتر است ، مى انديشد، فكر مى كند، تصميم مى گـيـرد و هـمـه چـيـز را مـسـخـر خـود مـى سـازد، آرى تـبديل خاك بى ارزش به چنين موجود شـگـرفـى بـا آنـهـمـه سـازمـانـهـاى پـيـچـيـده اى كـه در جـسـم و روح او اسـت يـكـى از دلائل بزرگ توحيد است .
در پاسخ اين سؤ ال مفسران تفسيرهاى گوناگونى دارند:
1 - گـروهـى گـفـتـه انـد از آنـجـا كـه اين مرد مغرور صريحا معاد را انكار كرد و يا مورد ترديد قرار داد لازمه آن انكار خداست ، چرا كه منكران معاد جسمانى در واقع منكر قدرت خدا بـودند و باور نمى كردند كه خاكهاى متلاشى شده بار ديگر لباس حيات بپوشند، لذا آن مـرد بـاايـمـان بـا ذكـر (آفـريـنـش نـخـسـتـيـن ) انـسـان از خـاك ، و سـپـس نـطفه ، و مـراحـل ديـگـر، او را مـتـوجه قدرت بى پايان پروردگار مى كند، تا بداند مساله معاد را همواره در صحنه هاى همين زندگى با چشم خود مى بينيم .
2 - بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد كـه شـرك و كـفـر او بـخاطر اين بود كه براى خويشتن استقلالى در مالكيت قائل شد و مالكيت خود را جاودانى پنداشت .
3 - احـتمال سومى نيز بعيد به نظر نمى رسد كه او در قسمتى از سخنانش كه قرآن همه آنـرا بـازگـو نـكـرده اسـت بـه انـكـار خـدا بـرخاسته بود، كه به قرينه سخنان آنمرد بـاايمان روشن مى شود، لذا در آيه بعد مشاهده مى كنيم كه آنمرد با ايمان مى گويد تو اگر انكار خدا كردى و راه شرك پوئيدى من هرگز چنين نمى كنم .
بـه هـر حـال ايـن احـتـمـالات سه گانه كه در تفسير آيه فوق گفته شد بى ارتباط با يكديگر نيست ، و مى تواند سخن آنمرد موحد اشاره اى بهمه اينها باشد.
سـپـس ايـن مـرد بـاايـمان براى درهم شكستن كفر و غرور او گفت : (ولى من كسى هستم كه الله پروردگار من است ) من با اين عقيده افتخار و مباهات مى كنم
(لكنا هو الله ربى ).
تو افتخار به اين مى كنى كه باغ و زراعت و ميوه و آب فراوان دارى ، ولى من افتخار مى كنم كه پروردگار من خدا است ، خالق من ، رازق من او است ، تو به دنيايت مباهات مى كنى ، من به عقيده و ايمان و توحيدم !
(و من هيچكس را شريك پروردگارم قرار نمى دهم ) (و لا اشرك بربى احدا).
بعد از اشاره به مساءله توحيد و شرك كه مهمترين مساله سرنوشت ساز است ، مجددا او را مورد سرزنش قرار داده مى گويد: (تو چرا هنگامى كه وارد باغت شدى نگفتى اين نعمتى اسـت كـه خـدا خـواسـتـه )، چـرا همه اينها را از ناحيه خدا ندانستى و شكر نعمت او را بجا نـياوردى ؟! (و لو لا اذ دخلت جنتك قلت ما شاء الله ) (چرا نگفتى هيچ قوت و قدرتى جز از ناحيه خدا نيست ) (لا قوة الا بالله ).
اگـر تـو زمـيـن را شـكـافـتـه اى ، بـذر پـاشـيـده اى ، نـهال غرس كرده اى ، درختان را بر داده اى ! و به موقع به همه چيز آن رسيده اى تا به ايـن پـايه رسيده است ، همه اينها با استفاده از قدرتهاى خداداد، و امكانات و وسائلى است كه خدا در اختيار تو قرار داده ، تو از خود هيچ ندارى و بدون او هيچ هستى !.
سـپـس اضـافـه كـرد: (اگـر مـى بـيـنـى مـن از نـظـر مـال و فـرزنـد از تـو كـمـتـرم ) (مـطـلب مـهـمـى نـيـسـت ) (ان تـرن انـا اقل منك مالا و ولدا).
(خـدا مى تواند بهتر از باغ تو را در اختيار من بگذارد) (فعسى ربى ان يؤ تين خيرا من جنتك ).
نـه تـنـهـا بهتر از آنچه تو دارى به من بدهد بلكه : (خداوند صاعقه اى از آسمان بر باغ تو فرستد و در مدتى كوتاه اين سرزمين سرسبز و خرم را به سرزمين بى گياه و لغزنده اى تبديل كند) (و يرسل عليها حسبانا من السماء فتصبح صعيدا زلقا).
يـا بـه زمـيـن فـرمـان دهـد تـكـانـى بخورد (و اين چشمه و نهر جوشان در اعماق آن فرو بـرود، آنـچـنـان كـه هـرگز قدرت جستجوى آنرا نداشته باشى ) (او يصبح ماؤ ها غورا فلن تستطيع له طلبا).
(حـسـبـان ) (بـر وزن لقـمان ) در اصل از ماده حساب گرفته شده است ، سپس به معنى تـيـرهائى كه به هنگام پرتاب كردن آنرا شماره مى كنند آمده ، و نيز به معنى مجازاتى است كه روى حساب دامنگير اشخاص مى گردد، و در آيه فوق منظور همين است .
(صعيد) به معنى قشر روى زمين است (در اصل از ماده (صعود) گرفته شده ).
(زلق ) بـه مـعـنـى سرزمينى است صاف و بدون هيچگونه گياه آنچنان كه پاى انسان بر آن بلغزد (جالب توجه اينكه امروز براى اينكه شنهاى روان را ثابت كنند و از فرو رفـتـن آبـاديـهـا در زيـر طـوفـانـهـاى شـن جـلوگـيـرى بـه عمل آورند سعى مى كنند گياهان و نباتات و درختانى در آنها برويانند و به اصطلاح از آن حالت زلق و لغزندگى بيرون آيد و مهار شود).
در واقـع آن مـرد بـا ايـمـان و مـوحـد رفـيـق مـغـرور خـود را هـشـدار داد كـه بـر ايـن نـعمتها دل نبندد چرا كه هيچكدام قابل اعتماد نيست .
در واقـع او مـى گـويـد: بـا چـشـم خـودت ديـده ، و يـا لااقـل بـا گـوش شـنـيـده اى كه صاعقه هاى آسمانى گاهى در يك لحظه كوتاه ، باغها و خـانـه هـا و زراعـتـهـا را بـه تـلى از خـاك ، يـا زمـيـنـى خـشـك و بـى آب و عـلف تبديل كرده است .
و نـيـز شنيده يا ديده اى كه گاهى يك زمين لرزه شديد قناتها را فرو مى ريزد، چشمه ها را مى خشكاند، آنچنان كه قابل اصلاح و مرمت نيستند.
تو كه اينها را مى دانى اين غرور و نخوت براى چيست ؟! تو كه اين صحنه ها را ديده اى ايـنـهـمـه دلبـسـتـگـى چرا؟! چرا ميگوئى باور نمى كنم اين نعمتها هرگز فانى بشوند، بلكه جاودانه خواهند ماند، اين چه نادانى و ابلهى است ؟!.
آيه و ترجمه


و احـيـط بـثـمـره فـاصـبـح يـقـلب كـفـيـه عـلى مـا انـفـق فـيـهـا و هـى خاوية على عروشها و يقول يا ليتنى لم اشرك بربى احدا (42)
و لم تكن له فئة ينصرونه من دون الله و ما كان منتصرا (43)
هنالك الولاية لله الحق هو خير ثوابا و خير عقبا (44)




ترجمه :

42 - (بـه هـر حـال عـذاب خـدا فرا رسيد) و تمام ميوه هاى آن نابود شد، او مرتبا دستهاى خـود را - بـخـاطـر هـزيـنه هائى كه در آن صرف كرده بود - بهم مى ماليد، در حالى كه تـمـام بـاغ بـر پايه ها فرو ريخته بود، و مى گفت ايكاش كسى را شريك پروردگارم قرار نداده بودم !
43 - و گـروهى ، غير از خدا، نداشت كه او را يارى كنند، و نمى توانست از خويشتن يارى گيرد.
44 - در ايـن هـنـگـام ثـابـت شـد كـه ولايـت (و قـدرت ) از آن خـداونـد حـق اسـت ، او است كه برترين ثواب و بهترين عاقبت را (براى مطيعان ) دارد.
تفسير:
و اينهم پايان كارشان
سـرانـجام گفتگوى اين دو نفر پايان گرفت بى آنكه مرد موحد توانسته باشد در اعماق جان آن ثروتمند مغرور و بى ايمان نفوذ كند، و با همين روحيه و طرز فكر به خانه خود بازگشت .
غافل از اينكه فرمان الهى دائر به نابودى باغها و زراعتهاى سرسبزش صادر شده است ، و بـايـد كـيفر غرور و شرك خود را در همين جهان ببيند و سرنوشتش درس عبرتى براى ديگران شود.
شـايـد در هـمـان لحـظـه كـه پـرده هـاى سياه شب همه جا را فرا گرفته بود، عذاب الهى نازل شد، به صورت صاعقه اى مرگبار، و يا طوفانى كوبنده و وحشتناك ، و يا زلزله اى ويـرانـگـر و هـول انـگـيـز، هـر چـه بود در لحظاتى كوتاه اين باغهاى پرطراوت ، و درخـتـان سر به فلك كشيده ، و زراعت به ثمر نشسته را در هم كوبيد و ويران كرد: (و عـذاب الهى به فرمان خدا از هر سو محصولات آن مرد را احاطه و نابود ساخت ) (و احيط بثمره ).
(احـيـط) از ماده (احاطه ) است و در اينگونه موارد به معنى (عذاب فراگير) است كه نتيجه آن نابودى كامل است صبحگاهان كه صاحب باغ با يك سلسله رؤ ياها به منظور سركشى و بهره گيرى از محصولات باغ به سوى آن حركت كرد، همين كه نزديك شد با منظره وحشتناكى روبرو گشت ، آنچنان كه دهانش از تعجب بازماند، و چشمانش بيفروغ شد و از حركت ايستاد.
نمى دانست اين صحنه را در خواب مى بيند يا بيدارى ؟! درختان همه
بـر خـاك فـرو غـلطـيـده بـودنـد، زراعـتها زير و رو شده بودند، و كمتر اثرى از حيات و زندگى در آنجا به چشم مى خورد.
گـوئى در آنجا هرگز باغ خرم و زمينهاى سرسبزى وجود نداشته ، و ناله هاى غم انگيز جغدها در ويرانه هايش طنين انداز بوده است ، قلبش به طپش افتاد، رنگ از چهره اش پريد، آب در دهـانـش خـشـكـيـد، و آنـچـه از كـبـر و غـرور بـر دل و مغز او سنگينى مى كرد يكباره فرو ريخت !
گوئى از يك خواب عميق و طولانى بيدار شده است : (او مرتبا دستها را به هم مى ماليد و در فـكـر هـزيـنه هاى سنگينى بود كه در يك عمر از هر طرف فراهم نموده و در آن خرج كـرده بـود، در حـالى كه همه بر باد رفته و بر پايه ها فرو ريخته بود) (فاصبح يقلب كفيه على ما انفق فيها و هى خاوية على عروشها).
درسـت در ايـن هـنـگـام بـود كـه از گـفـتـه هـا و انـديـشـه هـاى پـوچ و بـاطل خود پشيمان گشت (و مى گفت اى كاش احدى را شريك پروردگارم نمى دانستم ، و اى كـاش هـرگـز راه شـرك را نـمـى پـوئيـدم ) (و يقول يا ليتنى لم اشرك بربى احدا).
اسـف انـگيزتر اينكه او در برابر اينهمه مصيبت و بلا، تنهاى تنها بود (كسانى را جز خدا نداشت كه او را در برابر اين بلاى عظيم و خسارت بزرگ يارى دهند) (و لم تكن له فئة ينصرونه من دون الله ).
و از آنجا كه تمام سرمايه او همين بود چيز ديگرى نداشت كه بجاى آن بنشاند، (و نمى توانست از خويشتن يارى گيرد) (و ما كان منتصرا).
در حـقـيـقـت تـمـام پـنـدارهـاى غـرور آمـيـزش در ايـن مـاجـرا بـهـم ريـخـت و باطل گشت ، از يكسو مى گفت من هرگز باور نمى كنم اين ثروت و سرمايه عظيم فنائى داشته باشد، ولى به چشم خود فناى آن را مشاهده كرد.
از سوى ديگر به رفيق موحد و با ايمانش كبر و بزرگى مى فروخت و مى گفت
مـن از تـو قـويـتـر و پريار و ياورترم ، اما بعد از اين ماجرا مشاهده كرد كه هيچكس يار و ياور او نيست .
از سـوى سوم او به قدرت و قوت خويش متكى بود و نيروى خود را نامحدود مى پنداشت ، ولى بـعـد از ايـن حادثه و كوتاه شدن دستش از همه جا و همه چيز، به اشتباه بزرگ خود پـى بـرد، زيرا چيزى كه بتواند گوشه اى از آن خسارت بزرگ را جبران كند در اختيار نداشت .
اصـولا يار و ياورانى كه بخاطر مال و ثروت همانند مگسهاى دور شيرينى اطراف انسان را مـى گـيـرنـد، و گاه انسان آنها را تكيه گاه روز بدبختى خود مى پندارد، به هنگامى كه آن نعمت از ميان برود يكباره همگى پراكنده مى شوند، چرا كه دوستى آنها به صورت يك پيوند معنوى نبود، پشتوانه مادى داشت كه با از ميان رفتنش از ميان رفت .
ولى هـر چـه بـود ديـر شـده بـود، و ايـن گـونـه بـيـدارى اضـطـرارى كـه بـه هـنـگـام نـزول بـلاهـاى سـنـگين ، حتى براى فرعونها و نمرودها پيدا مى شود بى ارزش است ، و به همين دليل نتيجه اى بحال او نداشت .
درسـت اسـت كـه او در ايـنجا جمله (لم اشرك بربى احدا) را بر زبان جارى كرد، همان جـمـله اى كـه دوسـت بـاايـمـانـش قـبـلا مـى گـفـت ولى او در حال سلامت گفت و اين در حال بلا!
(و در اين هنگام بود كه اين حقيقت بار ديگر به ثبوت پيوست كه ولايت و سرپرستى و قدرت از آن خدا است خداوندى كه عين حق است ) (هنالك الولاية لله الحق ).
آرى در اينجا كاملا روشن گشت كه همه نعمتها از او است و هر چه اراده او باشد آن مى شود، و جز به اتكاء لطف او كارى ساخته نيست .
آرى (او اسـت كـه بـرتـريـن پـاداش را دارد و او اسـت كه بهترين عاقبت را براى مطيعان فراهم مى سازد) (هو خير ثوابا و خير عقبا).
پـس اگـر انـسـان مى خواهد به كسى دل به بندد و بر چيزى تكيه كند و اميد به پاداش كـسـى داشـته باشد چه بهتر كه تكيه گاهش خدا و دلبستگى ، و اميدش به لطف و احسان پروردگار باشد.
نكته ها:
1 - غرور ثروت در اين داستان ترسيم زنده اى از آنچه ما غرور ثروتش مى ناميم ، مشاهده مى كنيم ، و به سرانجام اين غرور كه پايانش شرك و كفر است آشنا مى شويم .
انسانهاى كم ظرفيت هنگامى كه بجائى رسيدند و برترى مختصرى از نظر مقام و ثروت بـر ديـگران يافتند، غالبا گرفتار بلاى غرور مى شوند، نخست سعى مى كنند امكانات خـود را بـه رخ ديـگـران بـكشند، و آنرا وسيله برترى جوئى قرار دهند، جمع شدن مگس ‍ صـفـتـان را دور ايـن شـيـريـنى دليل بر نفوذ خويشتن در دلها قرار دهند، اين همان است كه قرآن با جمله (انا اكثر منك مالا و اعز نفرا) در آيات فوق از آن ياد كرده است .
عـشـق و عـلاقـه آنـهـا بـه دنـيا كم كم پندار جاودانگى آنرا در نظرشان مجسم مى سازد، و فرياد (ما اظن ان تبيد هذه ابدا) را سر مى دهند!
ايمان به جاودانگى دنياى مادى چون تضاد روشنى با رستاخيز دارد نتيجتا به انكار معاد برمى خيزند (و ما اظن الساعة قائمة ) مى گويند.
خـودبـيـنـى و خـودپـسـنـديـشـان سـبـب مـى شـود كـه بـرتـرى مـادى را دليـل بـر قرب در درگاه پروردگار بدانند، و براى خويشتن مقام فوق العاده اى نزد او قائل شوند، و بگويند اگر به سوى خدا بازگرديم و معاد و آخرتى در كار باشد جاى ما در آنجا
از اينجا هم بهتر است !! (و لئن رددت الى ربى لاجدن خيرا منها منقلبا).
اين مراحل چهارگانه كم و بيش در زندگى قدرتمندان دنياپرست با تفاوتهائى ديده مى شود در واقع خط سير انحرافى آنها از دنياپرستى شروع ، و به شرك و بت پرستى و كفر و انكار معاد ختم مى گردد، چرا كه قدرت مادى را همچون بتى مى پرستند و غير آن را بدست فراموشى مى سپرند.
2 - ايـن سـرگـذشـت عـبـرت انگيز در عين فشردگى ، علاوه بر اين درس بزرگ درسهاى ديگرى نيز بما مى آموزد.
الف - نعمتهاى دنياى مادى هر قدر وسيع و گسترده باشد نامطمئن و ناپايدار است ، برق صـاعـقـه اى مـى تـوانـد در يـك شـب و يـا حـتـى چـنـد لحظه كوتاه باغها و زراعتهائى كه مـحـصـول سـالهاى دراز از عمر انسان است به تلى از خاك و خاكستر و زمين خشك و لغزنده تبديل كند.
زمـيـن لرزه مـخـتصرى چشمه هاى جوشانى را كه مبدء اينهمه حيات و بركت بود در كام خود فرو كشد آنگونه كه حتى قابل ترميم نباشد.
ب - دوستانى كه به عشق بهره گيرى مادى دور انسان حلقه مى زنند آنچنان بى اعتبار و بـى وفـا هـستند كه در همان لحظاتى كه اين نعمتها از انسان جدا مى شوند با او وداع مى گويند، گوئى تصميم آنرا از قبل گرفته بودند (و لم تكن له فئة ينصرونه من دون الله ).
ايـن گونه ماجراها كه نمونه هايش را بارها شنيده و يا ديده ايم ثابت مى كند كه جز بر خـدا نـمى توان دل بست ، دوستان باوفا و راستين انسان تنها كسانى هستند كه پيوندهاى مـعـنـوى ارتـبـاط آنـهـا را بـرقـرار مـى سـازد، ايـنـهـا دوسـتـان حـال ثـروت ، تـنگدستى ، پيرى و جوانى ، تندرستى و بيمارى ، و عزت و ذلتند، حتى رابطه هاى مودتشان بعد از مرگ نيز تداوم دارد.
ج - بـيـدارى بـعـد از بـلا غـالبـا بـيـهـوده است - بارها گفته ايم بيدارى اضطرارى نه دليـل بـر انـقـلاب درونـى و تـغـيـيـر خـط و مـسـيـر انـسان است ، و نه نشانه پشيمانى از اعـمـال گـذشـته ، بلكه هر انسانى چشمش به چوبه دار، و يا امواج بلا و طوفان بيفتد، مـوقـتـا تحت تاءثير قرار مى گيرد، و در لحظاتى كوتاه كه عمرش بيش از عمر آن بلا نـيـسـت تـصـمـيـم بـر تغيير مسير خود مى گيرد اما چون ريشه اى در اعماق جانش ندارد با خـامـوش شـدن آن طـوفـان ايـن تـفـكـر نـيـز خـامـوش مـى شـود، و درسـت بـخـط اول باز مى گردد.
اگر در سوره نساء آيه 18 مى خوانيم كه به هنگام مشاهده نشانه هاى مرگ درهاى توبه بـه روى انـسـان بـسـتـه مـى شود نيز دليلش ‍ همين است ، و اگر مى بينيم قرآن در آيات سـوره يـونس (آيه 90 و 91 ) درباره فرعون مى گويد: هنگامى كه غرق او نزديك شد و در مـيـان امـواج مـى غـلطـيـد صـدا زد مـن بـه خـداى يـگـانـه ، خـداى بـنـى اسـرائيـل ، ايـمـان آوردم ، امـا ايـن تـوبـه هـرگـز از او قبول نشد، آن نيز دليلش همين است .
د - نـه فقر دليل ذلت است و نه ثروت دليل عزت - اين درس ديگرى است كه آيات فوق به ما مى آموزد.
البـتـه در جـوامع مادى و مكتبهاى ماده گرا، غالبا اين توهم پيش مى آيد كه فقر و ثروت دليـل ذلت و عـزت اسـت بـه هـمـيـن دليل مى بينيم مشركان عصر جاهليت از يتيم بودن و يا تـهـيـدستى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تعجب مى كردند و مى گفتند چرا ايـن قـرآن بـر يـكـى از ثـروتـمـنـدان مـكـه و طـائف نازل نشده ؟ لو لا نزل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم (آيه 31 سوره زخرف ).
ه‍ - راه شـكـسـتـن غـرور - يـك انـسـان آزاده هـنـگـامـى كـه وسـوسـه هـاى غـرور بـخـاطـر مـال و مـقـام در اعـمـاق دلش جـوانـه مـى زنـد بـايد ريشه آنرا با توجه به تاريخچه ى پيدايش خودش قطع كند، آنروز كه خاك بى ارزش بود، آنروز كه نطفه ناتوانى
بـود، آنـروز كـه بـه صـورت نـوزادى ضـعـيف و غير قادر بر حركت از مادر متولد گشت ، هـمـانـگـونـه كه قرآن در آيات فوق براى شكستن غرور آن ثروتمند بى ايمان او را به گذشته اش باز مى گرداند، و از زبان آن مرد باايمان مى گويد (اكفرت بالذى خلقك من تراب ثم من نطفة ثم سواك رجلا).
و - جـهـان طـبـيـعـت بـه مـا درس مـى دهد - جالب اينكه در آيات فوق هنگامى كه توصيف آن بـاغـهـاى پـربـركت را مى خوانيم مى گويد: (و لم تظلم منه شيئا) آن باغها هيچگونه سـتـمـى در تـقـديـم ثـمرات خود به جهان انسانيت نداشتند ولى درباره صاحب آن باغ مى گـويـد: (و دخـل جـنـته و هو ظالم لنفسه ). يعنى اى انسان نگاهى به جهان آفرينش كن ببين اين درختان پرثمر و زراعتهاى پربركت ، چگونه هر چه دارند در طبق اخلاص گذارده ، و بـه تـو تـقـديـم مـى دارنـد نـه از انـحـصـارطـلبـى آنـهـا خـبـرى اسـت ، و نـه از بـخـل و حـسـد اثـرى ، جـهـان آفـريـنـش صـحـنـه ايـثـار اسـت و بـذل و بخشش ، زمين آنچه را در اختيار دارد به گياهان و حيوانات ايثارگرانه تقديم مى كـنـد، و درخـتـان و گـيـاهـان تـمـام مـواهـب خـويـش را در اخـتيار انسانها و جانداران ديگر مى گـذارند، قرص خورشيد روز به روز لاغرتر مى شود و نور افشانى مى كند، ابرها مى بارند و نسيمها مى وزند و امواج حيات را در همه جا مى گسترانند، اين نظام آفرينش است .
ولى تـو اى انـسـان چـگـونـه مـى خـواهـى گـل سـرسـبـد ايـن جـهـان بـاشـى و روشنترين قوانين آنرا زير پا بگذارى ؟! وصله ناهمرنگ براى عالم خلقت شوى ، همه مواهب را به خويش اختصاص دهى و حق ديگران را بربائى ؟!
آيه و ترجمه


و اضـرب لهـم مثل الحيوة الدنيا كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض فاصبح هشيما تذروه الرياح و كان الله على كل شى ء مقتدرا (45)
المـال و البـنـون زيـنـة الحـيوة الدنيا و الباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا و خير املا (46)




ترجمه :

45 - زنـدگـى دنـيـا را براى آنها به آبى تشبيه كن كه از آسمان فرو مى فرستيم ، و به وسيله آن گياهان زمين ، سرسبز و درهم فرو مى روند، اما بعد از مدتى مى خشكند، به گونه اى بادها آنها را به هر سو پراكنده مى كنند، و خداوند بر هر چيز توانا است
46 - مـال و فـرزنـدان ، زيـنـت حـيات دنيا هستند، و باقيات صالحات (ارزشهاى پايدار و شايسته ) ثوابش نزد پروردگارت بهتر و اميد بخش تر است .
تفسير:
آغاز و پايان زندگى در يك تابلو زنده
در آيـات گذشته سخن از ناپايدارى نعمتهاى جهان ماده بود، و از آنجا كه درك اين واقعيت براى يك عمر طولانى به مدت 60 يا 80 سال براى افراد عادى كار آسانى نيست ، قرآن در آيات مورد بحث ضمن يك مثال بسيار زنده و گويا اين صحنه را كاملا مجسم مى كند، تا غـافـلان مـغـرور بـا مـشاهده آن كه در عمرشان بارها و بارها تكرار شده و مى شود از اين غرور و غفلت بيدار شوند.
مـى گـويـد: (بـراى آنـهـا زنـدگـى دنـيـا را بـه قـطـره هـاى آب بـاران كـه از آسـمـان نازل مى كنيم تشبيه كن ) (و اضرب لهم مثل الحياة الدنيا كماء انزلناه
من السماء).
ايـن قـطـره هـاى حـيـات بـخش بر كوه و صحرا مى ريزد، دانه هاى آماده اى كه در زمين هاى مستعد نهفته است ، با ريزش آن جان مى گيرد و حركت تكاملى خود را آغاز مى كند.
پوست سخت و پرمقاومت دانه در برابر نرمش باران نرم مى شود، و به جوانه گياه اجازه عبور مى دهد، سرانجام جوانه نورس از دل خاك سر برمى دارد، آفتاب مى درخشد نسيم مى وزد، مـواد غـذائى زمـيـن كـمـك مـى كـنـد، و ايـن جـوانـه نـورس بـا نيرو گرفتن از همه اين عـوامـل حـيـات بـه رشد و نمو خود ادامه مى دهد، آنچنان كه (بعد از مدت كوتاهى گياهان زمين سر بر سر هم مى گذارند و درهم فرو مى روند) (فاختلط به نبات الارض ).
صـفـحـه كـوه و صـحرا يك پارچه جنبش و حيات مى شود، شكوفه ها و گلها و ميوه ها يكى بـعـد از ديـگـرى زيـنـت بخش شاخه ها مى شوند، گوئى همه مى خندند، فرياد شادى مى كشند، به وجد و رقص درآمده اند.
ولى ايـن صـحـنـه دل انگيز ديرى نمى پايد، بادهاى خزان شروع مى شود و گرد و غبار مـرگ بـر سر آنها مى پاشد هوا به سردى مى گرايد، آبها كم مى شود (و چيزى نمى گـذرد كـه آن گياه خرم و سرسبز و خندان به شاخه ها و برگهاى پژمرده و بى فروغ تبديل مى شوند) (فاصبح هشيما).
آن برگهائى كه در فصل بهار آنچنان شاخه ها را چسبيده بودند كه قدرت هيچ طوفانى نـمـى توانست آنها را جدا كند آنقدر سست و بيجان مى شوند كه (هر باد و نسيمى آنها را جدا كرده با خود به هر سو مى برد) (تذروه الرياح ).
(آرى خـداونـد بـر هـر چـيـزى تـوانـا بـوده و هـسـت ) (و كـان الله عـلى كل شى ء مقتدرا).
آيـه بـعـد مـوقـعيت مال و ثروت و نيروى انسانى را كه دو ركن اصلى حيات دنياست در اين مـيـان مـشـخـص مـى كـنـد، و مـى گـويـد (امـوال و فـرزنـدان زيـنـت حـيـات دنـيـا هـسـتـند) (المال و البنون زينة الحيوة الدنيا).
شـكـوفـه هـا و گـل هـائى مـى بـاشـند كه بر شاخه هاى اين درخت آشكار مى شوند، زود، گذرند، كمدوامند و اگر از طريق قرار گرفتن در مسير (الله ) رنگ جاودانگى نگيرند بسيار بى اعتبارند.
در حـقيقت در اين آيه انگشت روى دو قسمت از مهمترين سرمايه هاى زندگى دنيا گذارده شده اسـت كه بقيه به آن وابسته است ، (نيروى اقتصادى ) و (نيروى انسانى ) چرا كه بـراى رسـيـدن بـه هـر مـقـصـودى از مـقـاصـد مـادى حـتما اين دو نيرو لازم است ، و به همين دليل آنها كه بر تخت قدرت مى نشينند سعى در جمع آورى اين دو نيرو مى كنند، مخصوصا در زمـانـهـاى گـذشته هر كس ‍ فرزندان بيشترى داشت خود را نيرومندتر احساس مى كرد، چـرا كـه آنـهـا يـكـى از دو ركـن اصـلى قـدرت او را تـشـكـيـل مـى دادنـد، در آيـات گـذشـتـه نـيـز ديـديـم كـه آن مـرد ثـروتـمـنـد بـى ايـمـان اموال و نفرات خود را به رخ ديگران مى كشيد و مى گفت (انا اكثر منك مالا و اعز نفرا).
و لذا روى (بـنـون ) كـه جـمـع (ابـن ) به معنى پسر است تكيه شده ، چرا كه آنها پسران را سرمايه و نيروى فعال انسانى مى دانستند، نه دختران .
بـه هـر حـال هـمـانـگـونـه كـه ديـديـم پـابـرجـاتـريـن اموال كه عبارت از باغ و زمين زراعتى و چشمه آب بود چگونه در چند لحظه نابود شد، در مـورد فـرزنـدان نـيز گذشته از آنكه حيات و سلامتشان هميشه آسيب پذير است گاهى به صورت دشمنانى
درمى آيند كه به جاى كمك بودن مزاحم سرسختى خواهند شد!
سـپـس اضـافـه مـى كـنـد (بـاقـيـات صـالحات يعنى ارزشهاى پايدار و شايسته ، نزد پروردگارت ثوابش بهتر و اميدبخش تر است ) (و الباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا و خير املا).
گـر چـه جـمـعـى از مـفسران خواسته اند مفهوم (باقيات صالحات ) را در دائره خاصى مـانـند نمازهاى پنجگانه ، يا ذكر سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر، و امثال آن محدود كنند ولى روشن است كه مفهوم اين تعبير آنچنان وسيع و گسترده است كه هر فـكـر و ايـده و گـفـتـار و كـردار صالح و شايسته اى كه طبعا باقى مى ماند و اثرات و بـركـاتـش در اخـتـيـار افـراد و جـوامـع قـرار مـى گـيـرد شامل مى شود.
اگـر مـى بـيـنـيـم در بـعـضـى از روايـات بـه نـمـاز شـب ، و يـا مـودت اهـل بـيـت (عـليـهـم السـلام ) تـفسير شده بدون شك منظور بيان مصداقهاى روشن است ، نه منحصر ساختن مفهوم در اين امور، به خصوص اينكه در پاره اى از اين روايات (من ) كه دلالت بر تبعيض ‍ مى كند بكار رفته است .
مـثـلا در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: (لا تستصغر مودتنا فـانـهـا من الباقيات الصالحات ): (دوستى ما را كوچك مشمر كه از باقيات صالحات است ).
و در حديث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه فرمود: از گفتن تسبيحات اربع مضايقه نكنيد كه آنها از باقيات صالحات است ).
حـتى اگر همان اموال ناپايدار و فرزندانى كه گاهى فتنه و مايه آزمايش هستند در مسير الله قرار بگيرند آنها هم به رنگ باقيات صالحات درمى آيند، چرا كه ذات پاك خداوند جاودانى است و هر چيزى براى او و در راه او قرار گيرد
جاودانه خواهد بود.
نكته ها:
1 - زرق و برق ناپايدار
بـار ديـگـر در آيـات فـوق بـا نـقـش سـازنده مثال در تجسم معانى روبرو مى شويم كه چگونه قرآن مجيد، حقايق عميق عقلى را كه شايد درك آن براى بسيارى از مردم به آسانى امكانپذير نيست با ذكر يك مثال زنده و روشن در آستانه حس آنها قرار مى دهد.
بـه انـسـانـهـا مـى گـويـد آغـاز و پـايـان زنـدگـى شـمـا هـمـه سـال در بـرابـر چـشـمـانـتـان تـكـرار مـى شـود، اگـر شـصـت سال عمر كرده ايد شصت سال اين صحنه را تماشا نموده ايد.
در بـهـاران گـامـى بـه صـحـرا بـگـذاريـد و آن صـحـنـه زيـبـا و دل انـگـيـز را كـه از هر گوشه اش آثار حيات و زندگى نمايان است بنگريد، در پائيز نيز به همان صحراى سرسبز فصل بهار گام بگذاريد و ببينيد چگونه آثار مرگ از هر گوشه اى نمايان است .
آرى شما هم يك روز كودكى بوديد همچون غنچه نوشكوفه ، بعد جوانى مى شويد همچون گـلى پـرطـراوت ، سـپـس پـيـر و نـاتـوان مـى شويد، به مانند گلهاى پژمرده خشكيده و بـرگـهـاى زرد و افـسرده ، و سپس طوفان اجل ، شما را درو مى كند و بعد از چند صباحى خاكهاى پوسيده شما به كمك طوفانها به هر سو پراكنده مى گردد.
ولى ايـن مـاجـرا گـاهـى بـه صـورت غـيـر طبيعى است و در نيمه راه زندگى ، صاعقه يا طـوفـانـى آنـرا پـايـان مـى دهـد، آنـگـونـه كـه در آيـه 24 سـوره يـونـس آمـده اسـت انـما مثل الحياة الدنيا كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض مما
يـاءكـل النـاس و الانعام حتى اذا اخذت الارض زخرفها و ازينت و ظن اهلها انهم قادرون عليها اتـاهـا امـرنـا ليـلا او نـهـارا و جعلناها حصيدا كان لم تغن بالامس : (زندگى دنيا همانند آبـى اسـت كـه از آسـمـان نـازل كـرده ايـم كـه بـر اثر آن گياهان گوناگون كه مردم و چـهـارپـايـان از آن مـى خـورنـد مـى رويـد، تـا زمـانـى كـه روى زمين زيبائى خود را از آن گـرفـتـه ، و اهـل آن مـطمئن مى شوند، ناگهان فرمان ما شب هنگام يا در روز فرا مى رسد (سـرمـا يـا صـاعـقه اى را بر آن مسلط مى سازيم ) و آنچنان آنرا درو مى كنيم كه گوئى هرگز نبوده است )!.
ولى بـسـيـار مـى شـود كـه حـوادث نـيمه راه زندگى باعث نابودى آن نمى گردد و مسير طـبـيـعى خود را طى مى كند ولى پايان آن نيز پژمردگى و پراكندگى ، و فنا و نيستى است ، همانگونه كه در آيه مورد بحث به آن اشاره شده است .
بـنـابـرايـن زنـدگـى دنـيـا چه راه طبيعى خود را طى كند و چه نكند، دير يا زود دست فنا دامانش را خواهد گرفت .
2 - عـوامـل غـرورشـكـن - گـفـتـيم بسيارى از مردم با پيدا كردن امكانات مادى و رسيدن به مـال و مـقـام مـغـرور مى شوند و اين غرور دشمن بزرگى براى سعادت انسانها است ، و در آيات فوق ديديم كه چگونه غرور سر از شرك و كفر درمى آورد؟!
به همين دليل قرآن كه يك كتاب عالى تربيتى است از طرق مختلف براى درهم شكستن اين غرور استفاده مى كند:
گاه فنا و نيستى و ناپايدار بودن سرمايه هاى مادى را مجسم مى كند (همچون آيات فوق ).
و گاه هشدار مى دهد كه همين سرمايه هاى شما ممكن است دشمن جانتان
شود (مانند آيه 55 سوره توبه ).
گاهى با ذكر سرنوشت مغروران تاريخ ، همچون قارونها و فرعونها به انسانها بيدار باش مى دهد.
و گـاهـى دسـت انـسـان را گـرفـتـه و به گذشته زندگى او يعنى زمانى كه نطفه بى ارزش و يـا خـاك بـى مـقـدارى بـود مـى بـرد، و يـا آينده او را كه نيز همين گونه است در بـرابـر چـشـمـانش مجسم مى سازد، تا بداند در ميان اين دو ضعف و ناتوانى ، غرور، كار احمقانه اى است (مانند آيه 6 سوره طارق - آيه 8 سوره سجده ، و 38 سوره قيامت ).
و بـه ايـن تـرتـيـب از هـر وسـيـله اى بـراى درهـم شـكـسـتـن ايـن خـوى شـيـطـانـى كـه در طول تاريخ سرچشمه جنايات بزرگى شده است بهره مى گيرد.
ولى مـسـلم اسـت افـراد بـاايـمـان و پـرظرفيت و واقع بين هرگز با رسيدن به مقام و يا ثـروتـى گـرفـتـار اين خوى زشت نمى شوند، نه تنها مغرور نمى شوند بلكه كمترين تغييرى در برنامه زندگى آنها پديدار نمى گردد، آنها همه اين امور را زينتهاى عاريتى مى شمرند كه با وزش يك نسيم فرو مى ريزند!
آيه و ترجمه


و يوم نسير الجبال و ترى الارض بارزة و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا (47)
و عـرضـوا عـلى ربـك صـفـا لقـد جـئتـمـونـا كـمـا خـلقـنـكـم اول مرة بل زعمتم الن نجعل لكم موعدا (48)
و وضـع الكـتـاب فـتـرى المـجـرمـيـن مـشـفـقـيـن مـمـا فـيـه و يـقـولون يـا ويـلتـنـا مال هذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصها و وجدوا ما عملوا حاضرا و لا يظلم ربك احدا (49)




ترجمه :

47 - بـخـاطـر بـيـاور روزى را كـه كـوه ها را به حركت در مى آوريم ، و زمين را آشكار (و مـسـطـح ) مـى بـينى ، و همه آنها (انسانها) را محشور مى كنيم و احدى را فروگذار نخواهيم كرد.
48 - آنـها همه در يك صف به پروردگارت عرضه مى شوند (و به آنها گفته مى شود) شـمـا هـمـگى نزد ما آمديد آنگونه كه در آغاز شما را آفريديم اما شما گمان مى كرديد ما موعدى برايتان قرار نخواهيم داد.
49 - و كـتـاب (كـتـابـى كـه نـامـه اعـمـال هـمـه انسانها است ) در آنجا گذارده مى شود، اما گـنـهـكاران را مى بينى كه از آنچه در آن است ترسان و متوحش اند، و مى گويند: اى واى بـر مـا! اين چه كتابى است كه هيچ عمل كوچك و بزرگى نيست مگر اينكه آنرا شماره كرده است ؟ و همه اعمال خود را حاضر مى بينند، و پروردگارت به احدى ظلم نمى كند.
تفسير:
واى بر ما اين چه كتابى است !
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه سـخن از انسان خودخواه و مغرورى به ميان آمد كه بخاطر غرورش معاد و رستاخيز را انكار كرد به دنبال آن ، آيات مورد بحث تشريحى از چگونگى قيامت در سه مرحله مى كند:
1 - مرحله قبل از رستاخيز انسانها، و مرحله رستاخيز، و قسمتى از مرحله بعد.
نـخـسـت مـى گـويـد: (بـخـاطر بياوريد روزى را كه (نظام جهان هستى به عنوان مقدمهاى بـراى نـظـام نـويـن درهـم فـرو مـى ريـزد) كوهها را به حركت در مى آوريم ، و همه موانع سطح زمين از ميان ميرود، به گونه اى كه زمين را صاف و همه چيز را در آن نمايان ميبينى (و يوم نسير الجبال و ترى الارض بارزة ).
اين قسمت از آيات به حوادثى كه در آستانه رستاخيز رخ مى دهد اشاره مى كند، اين حوادث بسيار زياد است كه مخصوصا در سوره هاى كوتاه آخر قرآن فراوان به چشم مى خورد، و به عنوان اشراط الساعة (نشانه هاى قيامت ) ناميده مى شود.
مـجـمـوعه اين نشانه ها دليل بر آن است كه جهان امروز ما به كلى ويران و دگرگون مى شود، كوهها متلاشى مى گردد، درختان و بناها فرو مى ريزد، زمين صاف و مسطح مى شود و سـپـس زلزله هـا آن را درهـم مـى كـوبـد، آفـتـاب بـى فروغ و ماه بى نور و ستارگان خـامـوش ‍ مـى گـردنـد، سـپـس جـهانى نو، آسمان و زمينى تازه بر ويرانه هاى آن بنا مى گردد، و زندگى نوين انسانها در آن جهان نو بنا مى شود.
بعد اضافه مى كند: ما همه آنها را در اين هنگام محشور مى كنيم به گونه اى كه حتى يك نفر را ترك نخواهيم گفت (و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا).
(نـغـادر) از مـاده (غـدر) بـه مـعـنـى تـرك گفتن چيزى است ، به همين - جهت كسى كه پـيـمان و عهد خود را بشكند و ترك كند مى گويند غدر كرده است ، و اينكه به گودالهاى آب غدير مى گويند بخاطر آن است كه مقدارى از آب باران در آنها، رها و ترك شده است .
به هر حال جـمـله فـوق تـاكيدى است بر اين حقيقت كه معاد يك حكم عمومى و همگانى است و هيچكس از آن مستثنى نخواهد بود.
آيـه بـعـد سـخـن از چـگـونـگـى رسـتـاخـيـز انـسـانـهـا مـى گويد: آنها همه در يك صف به پروردگارت عرضه مى شوند (و عرضوا على ربك صفا).
ايـن تـعـبـيـر مـمـكـن اسـت اشـاره بـه آن بـاشـد كـه هـر گـروهـى از مـردم كه عقيده واحد يا عمل مشابهى دارند در يك صف قرار مى گيرند، و يا اينكه همگى بدون هيچگونه تفاوت و امتياز در يك صف قرار خواهند گرفت .
و بـه آنـهـا گـفـتـه مـى شـود: (شـمـا هـمـگـى نزد ما آمديد، همانگونه كه در آغاز شما را آفريديم ) (لقد جئتمونا كما خلقناكم اول مرة ).
نـه خـبـرى از امـوال و ثـروتـهـا اسـت ، نـه زر و زيـورهـا، نه امتيازات و مقامات مادى ، نه لبـاسهاى رنگارنگ ، و نه يار و ياور، درست همانگونه كه در آغاز آفرينش بوديد، به همان حالت اول !.
(امـا شـمـا گـمـان كـرديـد كـه مـا مـوعـدى بـرايـتـان قـرار نـخـواهـيـم داد) (بل زعمتم ان لن نجعل لكم موعدا).
و ايـن هـنـگـامـى بـود كـه غـرور امـكـانـات مـادى شـمـا را فـرا مـيـگـرفـت و تمايل
بـه جـاودانـگـى دنـيـا شـمـا را از فـكـر آخـرت كـه در فـطـرت هـر انـسـانـى نـهـفـته است غافل مى كرد.
سـپـس بـه مـراحـل ديـگـر از ايـن رسـتـاخـيز بزرگ پرداخته ، مى گويد: كتابى كه نامه اعمال همه انسانها است ، در آنجا گذارده مى شود (و وضع الكتاب ).
(گنهكاران هنگامى كه از محتواى آن آگاه مى شوند وحشتزده خواهند شد به گونه اى كه آثار وحشت را در چهره هاشان مى بينى (فترى المجرمين مشفقين مما فيه ).
در ايـن هـنـگـام فـريـاد بـرمـى آورنـد و مـيـگـويند اى واى بر ما اين چه كتابى است ؟! هيچ عـمـل كوچك و بزرگى نيست مگر اينكه آنرا احصا و شماره كرده است (و يقولون يا ويلتنا ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها
هـمـگـى را مـو بـه مـو بـه حـسـاب آورده ، ضبط كرده ، و چيزى را فروگذار ننموده است ، راسـتـى چـه وحشتناك است ؟ ما همه اين اعمال را به دست فراموشى سپرده بوديم ، آنچنان كـه گـاهـى فـكـر مـى كـرديـم اصـلا خـلافـى از مـا سـر نـزده ، امـا امـروز مى بينيم بار مسئوليتمان بسيار سنگين ، و سرنوشتمان تاريك است !.
عـلاوه بـر ايـن سـنـد كـتـبـى اصـولا هـمـه اعـمـال خود را حاضر مى بينيد! (و وجدوا ما عملوا حاضرا).
خـوبـيـهـا و بديها ظلمها و عدلها، هرزگيها و خيانتها، همه و همه در برابر آنها تجسم مى يابد!.
در واقع آنها گرفتار اعمال خودشان هستند: و پروردگار تو به احدى ظلم نمى كند (و لا يظلم ربك احدا ).
آنچه دامن آنها را ميگيرد كارهائى است كه در اين جهان انجام داده اند
بنابر اين از چه كسى مى توانند گله كنند جز از خودشان .
نكته ها:
1 - كوهها و سر انهدام آنها
گـفـتـيـم در آسـتـانـه رسـتـاخـيز نظام جهان ماده بهم مى ريزد، از جمله كوهها از هم متلاشى ميشوند، ولى در زمينه متلاشى شدن كوهها در قرآن تعبيرات مختلفى ديده مى شود:
در آيـات مـورد بـحـث خـوانـديـم كـه كـوهـهـا را بـه حـركـت درمـى آوريـم (نـسـيـر الجـبـال ) هـمـيـن تعبير در سوره نبا آيه 20 و سوره تكوير آيه 3 ديده مى شود. ولى در سوره مرسلات آيه 10 ميخوانيم و اذا الجبال نسفت كوهها بر اثر طوفان شديد از جا كنده خواهد شد.
در حـالى كـه در سـوره حـاقـه آيـه 14 مـى خـوانـيـم : و حـمـلت الارض و الجـبـال فـدكتا دكة واحدة زمين و كوهها از جا كنده ميشوند، و يك مرتبه در هم كوبيده خواهند شد.
و در سـوره مـزمـل آيـه 14 مـى خـوانـيـم : يـوم تـرجـف الارض و الجـبـال و كـانـت الجـبـال كـثـيـبـا مـهـيـلا روزى كه زمين و كوهها به لرزه درمى آيد و كوهها تبديل به تلى از شن متراكم خواهند شد!.
و آيـه 5 سـوره واقعه مى گويد و بست الجبال بسا فكانت هباء منبثا كوهها از هم متلاشى و خرد و سپس به گرد و غبار پراكنده تبديل ميشوند.
و بـالاخـره آيـه 5 سـوره قـارعـه مـى گـويـد: و تـكـون الجبال كالعهن المنفوش كوهها همچون پشم رنگين و زده شده اى خواهند بود (كه به هر سو پراكنده مى شوند).
واضـح اسـت مـيـان ايـن آيـات هـيـچـگـونـه مـنـافـاتـى وجـود نـدارد، بـلكـه مراحل مختلف در هم ريختن كوههاى جهان كه محكمترين و پابرجاترين اجزاء زمين
هـسـتـنـد، مـى بـاشـد، از حـركـت كـوهـهـا شـروع مـى شـود و تـا تـبـديـل شـدنـشـان بـه گرد و غبارى كه تنها رنگ آن در فضا به چشم مى خورد ادامه مى يابد.
عـامـل ايـن جنبش عظيم و وحشتناك چيست ؟ مسلما بر ما معلوم نيست ممكن است خاصيت جاذبه موقتا برداشته شود و حركت دورانى زمين باعث درهم كوبيدن كوهها و سپس فرارشان به اعماق فـضـا گـردد، يـا بـخـاطـر انـفجارهاى عظيم اتمى در هسته مركزى زمين چنين حركت عظيم و وحشتناكى رخ دهد.
بـه هـر حـال هـمه اينها دليل بر آن است كه رستاخيز جنبه انقلابى عظيمى هم در جهان ماده بـيـجـان ، و هـم در تـجـديـد حـيـات انسانها دارد كه تمام آنها آغازگر جهانى نو در سطح والاتـرى اسـت ، جـهان كه هر چند روح و جسم در آن حكومت مى كند ولى بافت آن از هر نظر گسترده تر و كاملتر خواهد بود.
اين تعبير قرآن ضمنا اين واقعيت را به ما انسانها گوشزد مى كند كه باغ و چشمه آب كه سـهل است . كوههاى عظيم متلاشى ميشوند، و به اين ترتيب نقش فنا بر جبين همه موجودات اين جهان حتى عظيمترينشان ثبت شده است !
2 - نامه اعمال
در تفسير الميزان در ذيل آيات فوق مى خوانيم : از مجموع آيات قرآن استفاده مى شود كه در عالم قيامت سه نوع كتاب (نامه اعمال ) براى انسانها وجود دارد:
نـخـسـت كـتـاب واحـدى اسـت كـه بـراى حـساب اعمال همگان گذارده مى شود، و در واقع همه اعـمال اولين و آخرين در آن ثبت است همانگونه كه در آيات فوق خوانديم و وضع الكتاب كه ظاهر آن اينست كتاب واحدى براى حساب همه انسانها قرار داده مى شود.
دوم كتابى است كه هر امتى دارد يعنى اعمال يك امت در آن درج است
هـمـانـگـونـه كـه در سـوره جـاثـيـه آيـه 28 آمـده اسـت كل امة تدعى الى كتابها هر امتى به كتاب و نامه اعمالش خوانده مى شود.
سوم كتابى است كه براى هر انسانى جداگانه وجود دارد، آنچنانكه در سوره اسراء آيه 13 مـيـخـوانـيـم و كـل انـسـان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له يوم القيامة كتابا ... : هر انسانى مسئوليت اعمالش را به گردن خودش افكنده ايم ، و براى او در روز قيامت كتاب و نامه عملى بيرون مى آوريم .
بـديـهـى اسـت هـيـچـگـونـه مـنـافـاتـى در ميان اين آيات نيست چرا كه هيچ مانعى ندارد كه اعـمـال آدمـى در كـتـب مختلف ثبت گردد، همانگونه كه در برنامه هاى دنيا امروز نيز نظير آنرا مى بينيم ، كه براى سازماندهى دقيق به تشكيلات يك كشور، براى هر واحد، نظام و حساب و سپس آن واحدها در واحدهاى بزرگتر، حساب جديدى پيدا مى كنند.
امـا بـا توجه به اين نكته كه نامه اعمال انسانها در قيامت شبيه دفتر و كتاب معمولى اين جـهـان نـيـسـت مـجـمـوعـه اى اسـت گـويـا، غـيـر قـابـل انـكـار كـه شـايـد محصول
طبيعى خود اعمال آدمى باشد.
و بـه هـر حـال آيـات مـورد بـحـث نـشـان مـى دهـد كـه عـلاوه بـر ثـبـت اعمال انسانى در كتب ويژه ، خود اعمال نيز در آنجا تجسم مى يابند و حضور پيدا مى كنند و وجدوا ما عملوا حاضرا
اعمالى كه به صورت انرژيهاى پراكنده در اين جهان از نظرها محو و نابود شده اند در حـقـيـقـت از بين نرفته اند (و علم امروز نيز ثابت كرده كه هيچ ماده و انرژى هرگز از ميان نخواهد رفت ، بلكه دائما تغيير شكل مى دهد).
آن روز ايـن انـرژيـهـاى گـم شـده ، بـه فـرمـان خـداونـد، تـبـديـل بـه مـاده مـى شـونـد، و بـه صـورتـهـاى مـنـاسـبـى تـجـسـم مـى يـابـنـد، اعـمـال نـيـك بـه صـورتهاى جالب و زيبا، و اعمال بد در چهره هاى زشت و ننگين ظاهر مى گـردنـد، و ايـن اعـمـال بـا مـا خـواهـنـد بـود، و بـه هـمـيـن دليـل در آخـريـن جـمـله آيات فوق مى فرمايد و لا يظلم ربك احدا: و خداوند به بندگانش ستم نمى كند چرا كه پاداشها و كيفرها محصول اعمال خودشان است
البـتـه بـعـضـى از مـفـسـران جـمـله و وجـدوا مـا عـمـلوا حـاضـرا را تـاكيدى بر مساله نامه اعمال دانسته اند، و گفته اند مفهوم جمله اين است كه در آن كتاب همه كارهاى خود را حاضر و ثبت شده مى يابند.
بعضى ديگر در اين آيه كلمه جزاء را در تقدير گرفته اند، و گفته اند مفهومش اين است كـه در آن روز جـزاى اعـمـال خـود را حـاضـر مـى بـيـنـنـد. ولى تـفـسـيـر اول با ظاهر آيات مساعدتر است .
در بـاره تـجـسـم اعـمـال در جـلد دوم ذيـل آيه 30 آل عمران بحث مشروحى داشته ايم (جلد 2 صفحه 377 ) و به خواست خدا در ذيل آيات مناسب در آينده
نيز بحث بيشترى خواهيم داشت .
3 - ايمان به معاد و نقش آن در تربيت انسانها
بـراسـتـى قـرآن كـتـاب تـربـيتى عجيبى است ، هنگامى كه صحنه قيامت را براى انسانها تـرسـيـم مـى كـنـد، مـى گـويـد، روزى كـه هـمـه مـردم در صـفـوف مـنـظـم بـه دادگـاه عـدل پروردگار عرضه ميشوند، در حالى كه هماهنگى عقائد و اعمالشان معيار تقسيم آنها در صفوف مختلف است .
دسـتـهـاى آنها از همه چيز تهى ، تمام تعلقات دنيا را پشت سر افكنده اند، در عين جمعيت ، تنها، و در عين تنهائى جمعند، نامه هاى اعمال گسترده مى شود.
هـمـه چـيـز بـه زبـان مـى آيـد و اعـمـال كـوچـك و بزرگ آدميان را بازگو مى كند، و از آن بـالاتـر خـود اعـمـال و افـكـار جـان مـى گـيـرنـد تـجـسـم مـى يـابـند، اطراف هر كسى را اعـمـال تجسم يافتهاش احاطه مى كند، آنچنان مردم به خود مشغولند كه مادر فرزند را، و فرزند پدر و مادر را به كلى فراموش مى كنند.
سـايـه سـنـگـين وحشت از اين دادگاه عدل الهى و كيفرهاى بزرگى كه در انتظار بدكاران است همه را فرا مى گيرد، نفسها در سينه ها حبس مى شود، و چشمها از گردش باز مى ماند
راسـتـى ايـمـان بـه چـنـيـن دادگـاهـى چـقـدر در تـربـيـت انـسـان و كـنترل شهوات او مؤ ثر است ؟ و چقدر آگاهى و بيدارى و توجه به مسئوليتها به انسان مى بخشد؟
در حـديثى از امام صادق (عليه السلام ) ميخوانيم : اذا كان يوم القيامة دفع للانسان كتاب ثـم قـيـل له اقـرء - قـلت فـيـعـرف مـا فـيـه - فقال انه يذكره فما من لحظة و لا كلمة و لا نـقـل قـدم و لا شى ء فعله الا ذكره ، كانه فعله تلك الساعة ، و لذلك قالوا يا ويلتنا ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها:
هـنگامى كه روز قيامت مى شود، نامه اعمال آدمى را به دست او مى دهند، سپس گفته مى شود بـخـوان - راوى ايـن خـبـر مـى گـويـد از امـام پرسيدم آيا آنچه را كه در اين نامه است مى شناسد و به خاطر مى آورد؟ - امام فرمود:
همه را به خاطر مى آورد، هر چشم بر هم زدنى ، كلمه اى ، جابجا كردن قدمى ، و خلاصه هـر كـارى را كـه انـجام داده است آنچنان به خاطر مى آورد كه گوئى همان ساعت انجام داده اسـت ! و لذا فريادشان بلند مى شود و مى گويند: اى واى بر ما اين چه كتابى است كه هيچ كار كوچك و بزرگى نيست مگر آنكه آنرا احصا و شماره كرده است ؟!
نقش مؤ ثر تربيتى ايمان به چنين واقعيتى ناگفته پيداست ، راستى ممكن است انسان به چنين صحنهاى ايمان قاطع داشته باشد باز هم گناه كند؟!